گرگینلغتنامه دهخداگرگین . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان قزوین واقع در 16 هزارگزی قزوین . هوای آن سردسیر و دارای 248 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه در بهار و از رود محلی تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی
گرگینلغتنامه دهخداگرگین . [ گ َ ] (ص مرکب ) (از: گر + گین پسوند اتصاف ) مخفف آن گرگن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). شخصی را گویندکه صاحب گر باشد یعنی جرب داشته باشد چه گین بمعنی صاحب هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). اجرب . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (زمخشری ). جرباء. (بحر الجواهر): معرورة؛ ش
گرگینلغتنامه دهخداگرگین . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 72000گزی جنوب باختری بافت و 3000گزی جنوب راه فرعی دشت آب و دشت بر. هوای آن سرد ودارای 250 تن سکنه
رینگ روغن پیستونoil control ring, oil scraper ring, scraper ring, oil ringواژههای مصوب فرهنگستانرینگی که در پایینترین شیار پیستون قرار دارد و مانع از نفوذ روغن به محفظۀ احتراق میشود و در حرکت روبهپایین پیستون، روغن را از دیوارۀ سیلندر پاک میکند متـ . حلقۀ روغن پیستون، رینگ روغن، حلقۀ روغن
دهانۀ رینگpiston ring end gap, piston ring gap, ring gapواژههای مصوب فرهنگستانفاصلۀ بین دو سر رینگ پیستون متـ . دهانۀ حلقه
رینگ پیستونpiston ring, ring 2واژههای مصوب فرهنگستانهریک از حلقههای فلزی که در یکی از شیارهای روی دیوارۀ خارجی پیستون قرار دارد تا از نفوذ روغن به محفظۀ احتراق یا درزبندی محفظۀ احتراق جلوگیری کند متـ . حلقۀ پیستون
رینگ پیستون مهارشدهpinned piston ring, pinned ringواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رینگ پیستون که با استفاده از مهار رینگ پیستون از حرکت چرخشی آن در داخل شیار پیستون جلوگیری میکنند متـ . حلقۀ پیستون مهارشده
رینگ تراکم پیستونpiston compression ring, compression ringواژههای مصوب فرهنگستانرینگی که در بالاترین شیار پیستون قرار دارد و سبب آببندی محفظۀ احتراق و انتقال حرارت از پیستون به بدنۀ سیلندر میشود متـ . حلقۀ تراکم پیستون، رینگ تراکم، حلقۀ تراکم
گرگینهلغتنامه دهخداگرگینه . [گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مطلق پوستین را گویند. (برهان ) (غیاث ). نوعی از پوستین . (آنندراج ) : ز باران کجا ترسد آن گرگ پیرکه گرگینه پوشد بجای حریر. نظامی .صیدگاهش ز خون
گرگین درلغتنامه دهخداگرگین در. [ گ ُ دَ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان واقع در 38000گزی شمال سنقر و کنار راه فرعی سنقر به قروه . هوای آن سرد و دارای 135 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین می
گرگین شدنلغتنامه دهخداگرگین شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گر پیدا کردن . جرب گرفتن . عر. عرور. (منتهی الارب ).
اجرابلغتنامه دهخدااجراب . [ اِ ] (ع مص ) خداوند شتران گرگین شدن . (تاج المصادر). خداوند شتران یا گوسفندان گرگین شدن .
آزپیشهلغتنامه دهخداآزپیشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) حریص :برفتند [ گرگین و بیژن ] هر دو براه درازیکی آزپیشه [ گرگین ]یکی کینه ساز.فردوسی .
موقسلغتنامه دهخداموقس . [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) گَرگین : بعیر موقس ؛ شتر گَرگین . (از ناظم الاطباء). موقوس . (منتهی الارب ).
گرگین درلغتنامه دهخداگرگین در. [ گ ُ دَ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان واقع در 38000گزی شمال سنقر و کنار راه فرعی سنقر به قروه . هوای آن سرد و دارای 135 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین می
گرگین شدنلغتنامه دهخداگرگین شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گر پیدا کردن . جرب گرفتن . عر. عرور. (منتهی الارب ).
گرگین لاریلغتنامه دهخداگرگین لاری . [ گ ُ ن ِ ](اِخ ) از حکام ولایات اطراف کرمان که گویند از نسل گرگین میلاد است . وی بندگی و فرمانبرداری امیرتیمور راپذیرفت . (از تاریخ عصر حافظ دکتر غنی ج 1 ص 385).
گرگینه چرملغتنامه دهخداگرگینه چرم . [ گ ُ ن َ / ن ِ چ َ ] (اِ مرکب ) چرم که از پوست گرگ سازند و بر طبل کشند : دهلهای گرگینه چرم از خروش درآورده مغز جهان را بجوش . نظامی .چو آن طبل روئین گرگینه چرم به
دوگرگینلغتنامه دهخدادوگرگین . [ دُ گ َرْ ] (ص مرکب ) مخفف دگرگون . (لغت محلی شوشتر). || کنایه از بدگمانی و بدفطنگی است . (لغت محلی شوشتر).