گریبانلغتنامه دهخداگریبان . [ گ َ ] (اِ) دستگاهی است که در بالای بعضی از ساقه ها پدید آمده و آن را گریبان انولوکر نامند. در گریبان مابین رشته های مختلف اعضایی پدید می آید که بعضی را آنتریدی (بساکدان ) و برخی را آرکگن (تخمدان ) مینامند. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 157
گریبانلغتنامه دهخداگریبان . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از دو جزو: جزو اول در اوستا «گریوا» (گردنه ، کوه )، پهلوی «گریوک » (گردنه ، کوه )، هندی باستان «گریوا» (پشت کردن )، پهلوی «پان « » گریوی » . و جزو دوم پسوند اتصاف و حفاظت است ؛ جمعاً بمعنی محافظ گردن . بخشی از جامه که پیرامون گردن قرار گیرد. (
ربانلغتنامه دهخداربان . [ رَب ْ با ] (ع اِ) رُبّان . (ناظم الاطباء). رجوع به رُبّان شود. || جماعت . (از متن اللغة) (منتهی الارب ). || تمام یا اول هر چیزی . (از منتهی الارب ).
ربانلغتنامه دهخداربان . [ رِ ](اِخ ) نام شخصی از قبیله ٔ جرم ، و در عرب جز آن ربان با «ر» نیست و بقیه با «ز» است . (از منتهی الارب ).
ربانلغتنامه دهخداربان . [ رُب ْ با ] (اِخ ) رکنی است از کوه اجا. (از معجم البلدان ) (از اقرب الموارد).
گریبانکلغتنامه دهخداگریبانک . [ گ ِ ن َ ] (اِ مصغر) مجموع برگه هایی که در قاعده پایک های فرعی (گل آذین ) قرار گرفته اند گریبانک نامیده میشوند. رشد گریبانه و گریبانک در بعضی از گل آذین های چتری زیاد نیست و حتی بعضی از آنها فاقد گریبانه و گریبانک میباشند. (گیاه شناسی ثابتی ص <span class="hl" dir="
گریبانگهلغتنامه دهخداگریبانگه . [ گ ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف گریبانگاه است . جای گریبان . گلو. گردن : جاوید باد عمر تو و دشمنان توچنگ اجل گرفته گریبانگه امل . سوزنی .رجوع به گریبان شود.
گریبانگیرلغتنامه دهخداگریبانگیر. [ گ ِ ] (نف مرکب )گریبان گیرنده .مبتلاسازنده . دامنگیر. رجوع به گریبانگیر شدن شود.
گریبان گیرفرهنگ فارسی عمید۱. آن که گریبان کسی را بگیرد؛ گیرندۀ گریبان.۲. [مجاز] کاری که بر عهدۀ شخصی بیفتد.
گریبان دریدنلغتنامه دهخداگریبان دریدن . [ گ ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) یقه چاک کردن . یخه پاره کردن : امروز بآویختنش میبردندمیگفت رها کن که گریبان بدری . سعدی (رباعیات ). || بی خویشتن شدن . دل از دست دادن . در عشق کسی سوختن :</s
گریبان دشتلغتنامه دهخداگریبان دشت . [ گ ِ ن ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) میان دشت . وسط دشت ، چون کمر کوه : کرده برون سر ز گریبان دشت گشته لباس همه دامان دشت .میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
گوی گریبانلغتنامه دهخداگوی گریبان . [ ی ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ) تکمه ٔ گریبان است که در حلقه اندازند تا بسته شود. (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دکمه ٔ یقه : گوی گریبان تو چون بنماید فروغ زرین پردر شود دامن روح الامین . خاقان
گردگریبانلغتنامه دهخداگردگریبان . [ گ ِ گ ِ ] (اِ مرکب ) پیراهن و یک تهی باشد و آن را به عربی سربال خوانند. (برهان ). کرته . (جهانگیری ). || پیراهن که گریبان آن را گرد بریده باشند : ما باده ایم و گردگریبان ما خم است داریم نشئه ای که دو عالم در او گم است . <p cla