گریزانلغتنامه دهخداگریزان . [ گ ُ ] (نف ، ق ) گریزنده . در حال فرار. در حال گریختن . محترز : گریزان همی رفت مهتر چو گرددهان خشک و لبها شده لاجورد. فردوسی .گریزانم و تو پس اندر دمان نیابی مرا تا نیابد زمان .
رزان رزانلغتنامه دهخدارزان رزان . [ رَ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) رنگارنگ : تا بامداد سوی رز آمد خزان خزان شد بر مثال دست بریشم رزان رزان .لامعی .
چیرجانلغتنامه دهخداچیرجان . (اِخ ) از مزارع کوهستانی سیرجان کرمان است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 336).
ریجانلغتنامه دهخداریجان . (اِخ ) دهی از بخش اردکان شهرستان شیراز دارای 120 تن سکنه است و آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
ریزانلغتنامه دهخداریزان . (نف ، ق مرکب ) نعت فاعلی از ریختن و به معنی در حال ریزش . (از شعوری ج 2 ص 19). پاشان . افشان . روان . جریان دارنده . (ناظم الاطباء). ریزنده . مدرار. در حال ریختن . (یادداشت مؤلف ).- <span class="
رزانلغتنامه دهخدارزان . [ رَ ] (اِ) ج ِ رز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درخت انگور. (شعوری ج 2 ص 12). و غالباً بجای مفرد بکار رود : آن برگ رزان است که بر شاخ رزان است گویی بمَثَل پیرهن رنگرزان ا
گریزاندنلغتنامه دهخداگریزاندن . [ گ ُ دَ ] (مص ) فرار دادن . || رهانیدن مال التجاره از باج و گمرک از راهی غیرمسلوک تا باج ندهد. قاچاق کردن . رجوع به گریزانیدن شود.
گریزانیدنلغتنامه دهخداگریزانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) فرار دادن . تهریب . (منتهی الارب ). رهانیدن : در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایه ٔ او او را بگریزانید و به اصطخر پارس برد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 111). در شهر بیت المقدس غار ابر
گریزان شدنلغتنامه دهخداگریزان شدن . [ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گریختن . فرار کردن : گریزان بشد بهمن اردوان تنش خسته از تیر و تیره روان . فردوسی .بسی عذرخواهی نمودش که زودگریزان شو و جان ببر همچو دود. سعدی (بوستان
گریزاندنلغتنامه دهخداگریزاندن . [ گ ُ دَ ] (مص ) فرار دادن . || رهانیدن مال التجاره از باج و گمرک از راهی غیرمسلوک تا باج ندهد. قاچاق کردن . رجوع به گریزانیدن شود.
گریزانیدنلغتنامه دهخداگریزانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) فرار دادن . تهریب . (منتهی الارب ). رهانیدن : در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایه ٔ او او را بگریزانید و به اصطخر پارس برد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 111). در شهر بیت المقدس غار ابر
رنگریزانلغتنامه دهخدارنگریزان . [ رَ ] (اِمرکب ) رنگرزان . (از آنندراج ). پاییز. خریف . خزان . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). رجوع به رنگرزان شود.
آفتگریزانentoleterواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی که مواد غذایی را در مرکز صفحۀ چرخان آن قرار میدهند تا با چرخش صفحه، آفت غلات و دیگر مواد غذایی از بین برود