گریزهلغتنامه دهخداگریزه . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 8000گزی جنوب سنندج کنار شوسه ٔ سنندج به کرمانشاه . دارای 150 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغ
گریزهلغتنامه دهخداگریزه . [ گ ُ زَ / زِ ] (اِ) قاچاق : از ایران چای ... را بی گمرک گریزه می آورند. (از کتاب تحفه ٔ اهل بخارا).
گریزهscapegoatواژههای مصوب فرهنگستانفرد یا گروه یا عامل خاصی که در توجیه ناکامی یک اقدام یا شکست یک سیاست مقصر معرفی میشود
ریزه ریزهلغتنامه دهخداریزه ریزه . [ زَ / زِ زَ / زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . ذره ذره . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). هسیس . (منتهی الارب ) : ریزه ریزه صدق هرروزه چراجمع می ناید در این انبار
کریچفرهنگ فارسی معین(کَ) (اِ.) = کریج . کریچه . کرچه . کریز. گریزه . کریغ : پر ریختن پرندگان خصوصاً چرغ و باز و شاهین و مانند آن ها؛ تولک .
سنگریزهلغتنامه دهخداسنگریزه . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریگ و رمل و خرده سنگ و پاره سنگ . (ناظم الاطباء). حَصی ̍. (منتهی الارب ). حصباة، حصاة. (دهار). کَنکَث . (دهار). حصباء. (نصاب الصبیان ) (منتهی الارب ) : صحرا ریگ و سنگریزه بسیار داشت