گزارشگرفرهنگ فارسی عمید۱. گزارشدهنده.۲. مورخ.۳. [قدیمی] تعبیرکنندۀ خواب.۴. [قدیمی] طرحکننده؛ طراح.
گزارشگرلغتنامه دهخداگزارشگر. [ گ ُ رِ گ َ ] (ص مرکب ) (از: گزارش + گر، پسوند شغل ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). معبر وتعبیرکننده ٔ خواب . (برهان ) (آنندراج ). || اداکننده . شرح کننده . تفسیرکننده . مفسر : چارگوهر به سعی هفت اخترشده بیرنگ را گزارشگر. <p class="auth
جورشرلغتنامه دهخداجورشر. [ ش َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش لشت نشا تابع شهرستان رشت بطول 49 درجه و 52 دقیقه و عرض 37 درجه و 21 دقیقه . این ده در حدود <span clas
ژن گزارشگرreporter geneواژههای مصوب فرهنگستانژنی که با اتصال به توالیهای تنظیمی خاص قابل بیان است و فعالیت و بیان آن را میتوان مشاهده کرد
گزارشگریفرهنگ فارسی عمید۱. شغل و عمل گزارشگر؛ تهیۀ گزارش.۲. [قدیمی] شرح و بیان؛ تفسیر: ◻︎ گزارندۀ داستان دری / چنین داد نظم گزارشگری (نظامی۵: ۸۰۵).
گزارشگریلغتنامه دهخداگزارشگری . [ گ ُ رِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل شرح کردن و تفسیر نمودن : گزارنده ٔ داستان دری چنین داد نظم گزارشگری . نظامی .چو زین گونه کرد آن گزارشگری . نظامی .و رجوع به گزارشگر شود.
ژن گزارشگرreporter geneواژههای مصوب فرهنگستانژنی که با اتصال به توالیهای تنظیمی خاص قابل بیان است و فعالیت و بیان آن را میتوان مشاهده کرد
گزارشگریفرهنگ فارسی عمید۱. شغل و عمل گزارشگر؛ تهیۀ گزارش.۲. [قدیمی] شرح و بیان؛ تفسیر: ◻︎ گزارندۀ داستان دری / چنین داد نظم گزارشگری (نظامی۵: ۸۰۵).
گزارشگریلغتنامه دهخداگزارشگری . [ گ ُ رِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل شرح کردن و تفسیر نمودن : گزارنده ٔ داستان دری چنین داد نظم گزارشگری . نظامی .چو زین گونه کرد آن گزارشگری . نظامی .و رجوع به گزارشگر شود.
ژن گزارشگرreporter geneواژههای مصوب فرهنگستانژنی که با اتصال به توالیهای تنظیمی خاص قابل بیان است و فعالیت و بیان آن را میتوان مشاهده کرد