گزاره شدنلغتنامه دهخداگزاره شدن . [ گ ُ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عبره گشتن . عبور کردن : بر آب جیحون پل بستن و گزاره شدن بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان . فرخی .رجوع به گزاره کردن شود.
جورهلغتنامه دهخداجوره . [ رَ / رِ ] (اِ) همرنگ و هم وزن . || مقابل کوب (؟). || جفت چیزی . (برهان ). بعقیده ٔ مؤلف آنندراج این کلمه هندی فارسی شده است : شهباز فلک جوره ٔ این کرکس نیست چون خرقه ٔ شالم بجهان اطلس نیست .در دهر
جویریةلغتنامه دهخداجویریة. [ ج ُ وَ ری َ ] (اِخ ) دختر حارث بن ابی ضرار، از خزاعة. یکی از زوجات رسول (ص ). وی قبل از آنکه در حباله ٔ نکاح پیغمبر درآید زوجه ٔ مسافعبن صفوان بود. مسافع در وقعه ٔ مریسیع بسال ششم هجری بقتل رسید. پدر جویریة در دوره ٔ جاهلیت رئیس قوم خود بشمار میرفت . نام نخستین اوبر
زارحلغتنامه دهخدازارح . [ رَ ] (اِخ ) (ظهور نو) پادشاه حبش یا کوش که در زمان آسا با لشکر بیشمار برزم یهودا برخاست و در مریشه در وادی صفاته منهزم گشت . (دوم تواریخ ایام 14:9) (قاموس کتاب مقدس ). و بنقل بستانی در چهاردهمین سال
عکس مستویconversion, simple conversionواژههای مصوب فرهنگستاندر منطق سنتی، نوعی استنتاج بیواسطه که در آن با جابهجایی موضوع و محمول و حفظ کیفِ گزاره به گزارة دیگری میرسیم که درصورتِ صادق بودنِ گزارة اصل گزارة دوم نیز صادق است
گزارۀ مرکبcompound propositionواژههای مصوب فرهنگستانگزارهای که از گزارههای ساده با به کار بردن رابطهای منطقی ساخته میشود
جدول ارزشtruth tableواژههای مصوب فرهنگستاندر منطق گزارهها (propositional logic)، جدولی که ارزش یک گزاره را بهازای همة ارزشدهیهای گزارههای سازای (constituent) آن مشخص میکند
گزارهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در دستور زبان، قسمتی از جمله که به همراه فعل ربطی به نهاد نسبت داده میشود؛ مُسند؛ خبر.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] = گزاردن
گزارهلغتنامه دهخداگزاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) تعبیر خواب . || تفسیر و شرح عبارت . (برهان ) (آنندراج ) : سخن حجت گزارد نغز و زیباکه لفظ اوست منطق را گزاره . ناصرخسرو.رؤیاست مثلهای قران جز بگزاره <b
گزارهدیکشنری فارسی به انگلیسیaccomplishment, commentary, comments, interpretation, judgment, statement, subject, term
خواب گزارهلغتنامه دهخداخواب گزاره . [ خوا / خا گ ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مُعبِّر : تعبیر بدولت رود از خواب گزاره چون روی تو در خواب همی بینند احرار.منوچهری .
گزارهفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در دستور زبان، قسمتی از جمله که به همراه فعل ربطی به نهاد نسبت داده میشود؛ مُسند؛ خبر.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] = گزاردن
گزارهلغتنامه دهخداگزاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) تعبیر خواب . || تفسیر و شرح عبارت . (برهان ) (آنندراج ) : سخن حجت گزارد نغز و زیباکه لفظ اوست منطق را گزاره . ناصرخسرو.رؤیاست مثلهای قران جز بگزاره <b
گزگزارهلغتنامه دهخداگزگزاره . [ گ َ گ ِ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری سنندج و 8 هزارگزی جنوب باختری سیس . هوای آن سرد و دارای
گزارهدیکشنری فارسی به انگلیسیaccomplishment, commentary, comments, interpretation, judgment, statement, subject, term