گزانلغتنامه دهخداگزان . [ گ َ ] (نف ، ق ) گزنده . در حال گزیدن : دهقان بتعجب سرانگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار. منوچهری .گفت نی من خود پشیمانم از آن دست خود خایان و انگشتان گزان . مولوی
گزانلغتنامه دهخداگزان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 12000گزی باختر حسین آباد و گزان پایین کنار راه فرعی حسین آباد به بانچوب . هوای آن سرد و دارای 350 تن سکنه است . آب آنجا
مفصل زینیsaddle jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی مفصل زلالهای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکانپذیر میسازد، مانند مفصل پایۀ شست
درزۀ اصلیmaster joint, major joint, main jointواژههای مصوب فرهنگستاندرزهای که گسترش بیشازحد میانگین داشته باشد
جان جانلغتنامه دهخداجان جان . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روح اعظم است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جان جانها. (آنندراج ) : علم جان جان تست ای هوشیارگر بجویی جان جان را درخور است . ناصرخسرو.مکان علم فرقانست و
جان جهانلغتنامه دهخداجان جهان . [ ن ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطابی است بمعشوقه : بس بناگوش چو سیماکه سیه شد چو شبه آن ِتو نیز شود صبر کن ای جان جهان . فرخی .بگشای بشادی و فرّخی ای جان جهان آستین خی کامروز بشادی فرارسید<
گزانگبینفرهنگ فارسی عمیدمادهای زردرنگ و اندکی شیرین که در بوتۀ گز تولید میشود و در تهیۀ شیرینی به کار میرود؛ شکرک بوتۀ گز.
گزانگبینلغتنامه دهخداگزانگبین . [ گ َ اَ گ ُ / گ َ ] (اِ مرکب ) من ّ. (آنندراج ) (زمخشری ). طلی باشد که بر برگ طرفاء نشیند و آن شبیه به شیرخشت است بدون اینکه مایل به زردی باشد. (بحر الجواهر). نمی است مانند ترنجبین که بر ورق طرفاء می افتد. (الفاظ الادویه ). شبنمی
گزانهلغتنامه دهخداگزانه . [ گ َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل ، واقع در 7000گزی مشمال رینه ، هوای آن سرد و دارای 430 تن سکنه است . آب آنجا از چمشه سار تأمین میشود. محصول آن غلات ، لبنیات
گزانیلغتنامه دهخداگزانی . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 9000گزی باختر دشتیاری ، کنار راه مالرو دشتیاری به دج . هوای آن سرد، دارای 200 تن سکنه است . آب آنجا از باران تأمین میشود
گزانیدنلغتنامه دهخداگزانیدن . [ گ َ دَ ] (مص ) گزیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). وادار به گزیدن کردن . اِعضاض . (منتهی الارب ). || جفا کردن و ستم نمودن . (ناظم الاطباء).
خایانلغتنامه دهخداخایان . (نف ، ق ) در حال خاییدن : برفتم دست و لب خایان که یارب چه تب بود اینکه در جانان اثر کرد. خاقانی .گفت نی من خود پشیمانم از آن دست خود خایان و انگشتان گزان .مولوی .
شیفته وارلغتنامه دهخداشیفته وار. [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دیوانه وار. (یادداشت مؤلف ) : مطربان بینم گریان و ده انگشت گزان رودها بر سر و بر روی زده شیفته وار. فرخی .برفت یار من و من نژند و شیفته
مهمیرانلغتنامه دهخدامهمیران . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس در 48هزارگزی شمال خاوری بندرعباس و 3هزارگزی راه فرعی بندرعباس به میناب با 100 تن سکنه . راه آن مالر
گز وافرهلغتنامه دهخداگز وافره . [ گ َ زِ ف ِ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گز شاه اصفهانیه . نوعی گز (واحد طول ) : حسن تحتاج ... گزان «نهاوند» ناقص گردانید و در نقصان آن با ایشان میل و حیف کرد و این گز خلاف گز وافره است که آن را گز شاه
گزانگبینفرهنگ فارسی عمیدمادهای زردرنگ و اندکی شیرین که در بوتۀ گز تولید میشود و در تهیۀ شیرینی به کار میرود؛ شکرک بوتۀ گز.
گزان بالالغتنامه دهخداگزان بالا. [ گ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 12 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و میوه ها،
گزان بندلغتنامه دهخداگزان بند. [ گ ِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 14 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 6 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل دارای
گزانگبینلغتنامه دهخداگزانگبین . [ گ َ اَ گ ُ / گ َ ] (اِ مرکب ) من ّ. (آنندراج ) (زمخشری ). طلی باشد که بر برگ طرفاء نشیند و آن شبیه به شیرخشت است بدون اینکه مایل به زردی باشد. (بحر الجواهر). نمی است مانند ترنجبین که بر ورق طرفاء می افتد. (الفاظ الادویه ). شبنمی
گزانهلغتنامه دهخداگزانه . [ گ َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا لاریجان بخش لاریجان شهرستان آمل ، واقع در 7000گزی مشمال رینه ، هوای آن سرد و دارای 430 تن سکنه است . آب آنجا از چمشه سار تأمین میشود. محصول آن غلات ، لبنیات
دست گزانلغتنامه دهخدادست گزان . [ دَ گ َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال گزیدن دست . || گزنده ٔ دست : ز آفت بیدبرگ باد خزان شاخ پربرگ بید دست گزان .نظامی .
خانه گزانلغتنامه دهخداخانه گزان . [ ن ِ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهر آسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 56 هزارگزی جنوب ساردوئیه و 10 هزارگزی خاور راه مالرو جیرفت - ساردوئیه . ساکنین آن از طایفه ٔ سلیمانی هستند.