گزکلغتنامه دهخداگزک . [گ َ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش راین شهرستان بم ، واقع در 8هزارگزی شمال باختری راین و ده هزارگزی باختر راه فرعی راین به نی بید. هوای آن سرد و دارای 300 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول
جک بارگیریloading jackواژههای مصوب فرهنگستانجکی که بعد از استقرار ماشین بارزن برای ثابت نگه داشتن آن باز میشود و بر روی زمین قرار میگیرد
واماندگی جکjack stallواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بار آئرودینامیکی وارد بر سطح بر نیروی فعالگر غلبه میکند
جیک جیکلغتنامه دهخداجیک جیک . (اِ صوت ) آواز مرغان را گویند. (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). آواز اقسام جانوران و مرغان باشد. (برهان ) : چیست این باغ نزد پررشکان جز مگر جیک جیک گنجشکان ؟ سنائی .|| سخنی که فهمیده نشود. کلام غیرفصیح
گزکسکلغتنامه دهخداگزکسک . [ گ ِ ک َ س َ ] (اِخ ) قزکسک . دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 55 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 42 هزارگزی جنوب باختری شوسه مهاباد به سردشت . هوای آن سردسیر دارای <span class
گزکوهلغتنامه دهخداگزکوه . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان ، واقعدر 37 هزارگزی شمال خاوری قوچان و 12 هزارگزی شمال شوسه ٔ قوچان به شیروان . هوای آن سرد. دارای 4
خایه گزکلغتنامه دهخداخایه گزک . [ی َ / ی ِ گ َ زَ ] (اِ مرکب ) کژدم اهوازی که آنرا بتازی رتیلا گویند. (آنندراج ). قسمی از عنکبوت . (ناظم الاطباء). || جانوری که می چسبد بر خایه ٔ حیوانات و خون آنرا می مکد. (ناظم الاطباء). کرمکی است با خایه ٔ سگ و دیگر چارپایان بچس
چموش گزکلغتنامه دهخداچموش گزک . [ چ َ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان طارم پایین . بخش سیردان شهرستان زنجان که در 15 هزارگزی شمال باختری سیردان و 15 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و <span class="hl"
پاشنه گزلغتنامه دهخداپاشنه گز. [ ن َ / ن ِ گ َ ] (نف مرکب ، اِمرکب ) حمارقبان . (خواص الحیوان ). حمارقپان . (ترجمه ٔخواص الحیوان ). پاشنه گزَک . رجوع به پاشنه گزک شود.
گزکل کللغتنامه دهخداگزکل کل . [ گ َ ک ُ ک ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی شمال شوسف . هوای آن گرم و دارای 27 تن سکنه است . آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی ز
گزک زدنلغتنامه دهخداگزک زدن . [ گ َزَ زَ دَ ] (مص مرکب ) گزک زدن زخم ؛ تشنج و بدی زخم از آب برداشتن ، یا بو بردن . و رجوع به گزک زده شود.
گزک زدهلغتنامه دهخداگزک زده . [ گ َ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف ِ مرکب ) زخم ِ...؛ زخم ِ آب کشیده یا عفونت یافته : دل خون گرفته است که دشمن هم از غمش در هم کشیده روی چو زخم گزک زده . میرالهی همدانی (از آنندراج ).</
گزکسکلغتنامه دهخداگزکسک . [ گ ِ ک َ س َ ] (اِخ ) قزکسک . دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 55 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 42 هزارگزی جنوب باختری شوسه مهاباد به سردشت . هوای آن سردسیر دارای <span class
خایه گزکلغتنامه دهخداخایه گزک . [ی َ / ی ِ گ َ زَ ] (اِ مرکب ) کژدم اهوازی که آنرا بتازی رتیلا گویند. (آنندراج ). قسمی از عنکبوت . (ناظم الاطباء). || جانوری که می چسبد بر خایه ٔ حیوانات و خون آنرا می مکد. (ناظم الاطباء). کرمکی است با خایه ٔ سگ و دیگر چارپایان بچس
چموش گزکلغتنامه دهخداچموش گزک . [ چ َ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان طارم پایین . بخش سیردان شهرستان زنجان که در 15 هزارگزی شمال باختری سیردان و 15 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و <span class="hl"
محمود گزکلغتنامه دهخدامحمود گزک . [ م َ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاورود شهرستان سنندج ، واقع در 44هزارگزی شمال خاور کامیاران و 2هزارگزی شمال رودخانه گاورود با 425 تن سکنه . آب آن از چشمه
لب گزکلغتنامه دهخدالب گزک . [ ل َ گ َ زَ ] (اِمص مرکب ) لب گزه .- لب گزک رفتن ؛ گزیدن لب به دندان بعلامت پشیمانی یا اشاره به کسی برای امر بسکوت او.