گزینفرهنگ فارسی عمید۱. = گزیدن۲. گزیننده (در ترکیب با کلمه دیگر): خلوتگزین، عشرتگزین.۳. گزیده؛ انتخابشده.⟨ گزین کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] انتخاب کردن؛ برگزیدن.
گزینلغتنامه دهخداگزین . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین واقع در 3000 گزی جنوب باختری سومار، کنار رودخانه ٔ کنگیر و 4000گزی مرز عراق . هوای آن گرم و دارای 140 تن سکنه است
گزینلغتنامه دهخداگزین . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بم پشت شهرستان سراوان ، واقع در 90000 گزی جنوب خاوری سراوان نزدیک مرز پاکستان . هوای آن گرم و دارای 150 سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ، خرما و
گزینلغتنامه دهخداگزین . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز واقع در 23هزارگزی شمال باختری هفتگل ، کنار راه شوسه ٔ هفتگل به نفت سفید. هوای آن گرم و دارای 500 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ شور
مفصل زینیsaddle jointواژههای مصوب فرهنگستاننوعـی مفصل زلالهای که شبیه به زین است و امکان حرکت در جهات مختلف را امکانپذیر میسازد، مانند مفصل پایۀ شست
زون تاختهinvaded zoneواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از دیوارۀ چاه گمانه که مایع حفاری در آن نفوذ کرده و جانشین شارۀ سازند شده است
زون زیسترخسارهایbiofacial zoneواژههای مصوب فرهنگستانزون زیستچینهشناختی در یک توالی سنگی ساده که معرف محیطی با مجموعۀ فسیلی از خصوصیات یک زیستزون زنده است
زون سایهshadow zoneواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای در فاصلۀ تقریبی 100 تا 140 درجه از رومرکز زمینلرزه که در آن موج P به سبب عبور از محیط کمسرعت دریافت نمیشود
زون شفقیauroral zoneواژههای مصوب فرهنگستاننواری تقریباً دایرهای در پیرامون قطبهای زمینمغناطیسی که بیشترین فعالیت شفقی در آن رخ میدهد
گزینشفرهنگ فارسی عمید۱. انتخاب کردن؛ برگزیدن.۲. بررسی صلاحیت متقاضیان استخدام یا ورود به دانشگاه.۳. (اسم) بخشی از اداره و مؤسسهای که این کار را انجام میدهد.
گزینهفرهنگ فارسی عمید۱. هر یک از پاسخهای آزمون تستی.۲. (صفت) برگزیده؛ انتخابشده.۳. (صفت) شخص برجسته و والا.
گزینشلغتنامه دهخداگزینش . [ گ ُ ن ِ ] (اِمص ) (از: گزین + ش ، پسوند اسم مصدر). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). برگزیده و پسندیدگی باشد. (برهان ) (آنندراج ) : شُه بر آن عقل و گزینش که تراست چون تو کان جهل را کشتن سزاست . مولوی .|| (
جراحت دوستلغتنامه دهخداجراحت دوست . [ ج ِ ح َ ] (ص مرکب ) جراحت گزین . (ناظم الاطباء). رجوع به جراحت گزین شود.
گزینشفرهنگ فارسی عمید۱. انتخاب کردن؛ برگزیدن.۲. بررسی صلاحیت متقاضیان استخدام یا ورود به دانشگاه.۳. (اسم) بخشی از اداره و مؤسسهای که این کار را انجام میدهد.
گزینهفرهنگ فارسی عمید۱. هر یک از پاسخهای آزمون تستی.۲. (صفت) برگزیده؛ انتخابشده.۳. (صفت) شخص برجسته و والا.
گزین خلق دنیالغتنامه دهخداگزین خلق دنیا. [ گ ُ ن ِ خ َ ق ِ دُ] (اِخ ) برگزیده ٔ مخلوقات . پیغمبر (ص ) : برگزین از کارها پاکیزگی و خوی نیک کز همه دنیاگزین خلق دنیا این گزید.ناصرخسرو.
گزین کردنلغتنامه دهخداگزین کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انتخاب کردن . برگزیدن . گزیدن . اصطفاء : ز لشکر گزین کرد پنجه هزارسوار و پیاده همه نامدار. فردوسی .گزین کرد شمشیرزن سی هزارهمه نامدار از در کارزار. فر
دانش گزینلغتنامه دهخدادانش گزین . [ ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) گزیننده ٔ دانش . که دانش گزیند. که دانش انتخاب کند. که انتخاب علم نماید. که روی بدانش آرد. که دل در دانش بندد. طالب علم : بپاسخ چنین گفت دانش گزین که ایوان سپهرست و فرش این زمین .اسدی .</
درگزینلغتنامه دهخدادرگزین . [ دَ گ َ ] (اِخ ) درجزین . گویند نام شهر کوچکی است در اقلیم اعلم که یکی از نواحی همدان است و بین همدان و زنجان واقع شده و شهرکی بزرگ و آباد و منزه از منکرات است . (از معجم البلدان ). قصبه ای است از توابع همدان و در قدیم شهری بوده اکنون خراب است قدری از آن باقی مانده
درم گزینلغتنامه دهخدادرم گزین . [ دِ رَ گ ُ ] (نف مرکب ) صراف . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
دست گزینلغتنامه دهخدادست گزین . [ دَ گ ُ ] (ن مف مرکب ) دست گزیده . منتخب . گلچین . بهگزین . هر چیز که آن راانتخاب کرده باشند. (آنندراج ) (برهان ) : خوشتر از صد نگارخانه ٔ چین نقش آن کارگاه دست گزین . نظامی (هفت پیکرص <span class="hl" dir="ltr
چنگزینلغتنامه دهخداچنگزین . [ چ َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک ، واقع در 43 هزارگزی خاور آستانه و شش هزارگزی قاسم آباد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 220 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب