گساریدنلغتنامه دهخداگساریدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گساردن . در میان نهادن می و مانند آن . دادن می . مجازاً خوردن می و غم : گهی می گسارید و گه چنگ ساخت تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت . فردوسی .و رجوع به گساردن شود.|| شکستن .(آنندراج ). ||
گساردنلغتنامه دهخداگساردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن : چه گفت نرگس گفت ای ز چشم دلبر دورغم دو چشمش بر چشمهای من بگسار. فرخی . || گذراندن . طی کردن . سپری کردن : کار آنچنان که آید بگذارم عمر آنچن
شاردینلغتنامه دهخداشاردین . [ ] (اِخ ) قریه ای است در سه فرسنگ و نیمی شمال رام هرمز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
شاردنلغتنامه دهخداشاردن . [ دَ ] (اِخ ) ژان . سیاح فرانسوی که به سال 1643 م . در شهر پاریس متولد و به سال 1713 م . در شهر لندن وفات یافت . در فاصله ٔ سالهای 1664 - 1
شاردنلغتنامه دهخداشاردن . [ دَ ] (اِخ ) ژان باتیست سیمئون . نقاش فرانسوی متولد در شهر پاریس (1779 - 1699) از نخستین نقاشان قرن 18فرانسه بشمار است . از وی آثاری از نوع طبیعت بیجان ، صورت سازی ،
شاریدنلغتنامه دهخداشاریدن . [ دَ ] (مص ) جریان آب . (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ . (ناظم الاطباء). جاری شدن . جاربودن . سیلان . قسب . روان شدن . (مجمل اللغة). || صدای آب . (شعوری ج 2<
می گساریدنلغتنامه دهخدامی گساریدن . [ م َ / م ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) می گساردن . باده گساری کردن . شراب خوردن . می خوردن . باده خوردن : خور به شادی روزگار نوبهارمی گسار اندر تکوک شاهوار. رودکی .|| ساقیگری
می گساردنلغتنامه دهخدامی گساردن . [ م َ / م ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) می گساریدن . می خوردن . شراب نوشیدن . باده خوردن . باده پیمودن . به شرابخواری پرداختن . (از یادداشت مؤلف ) : شما می گسارید و مستان شویدمجنبید تا می پرستان شوید.
گساردنلغتنامه دهخداگساردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن : چه گفت نرگس گفت ای ز چشم دلبر دورغم دو چشمش بر چشمهای من بگسار. فرخی . || گذراندن . طی کردن . سپری کردن : کار آنچنان که آید بگذارم عمر آنچن
می گساریدنلغتنامه دهخدامی گساریدن . [ م َ / م ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) می گساردن . باده گساری کردن . شراب خوردن . می خوردن . باده خوردن : خور به شادی روزگار نوبهارمی گسار اندر تکوک شاهوار. رودکی .|| ساقیگری