گسللغتنامه دهخداگسل . [ گ ُ س ِ / س َ ] (اِمص ) گسیختن . (برهان ). || (نف ) گسلنده : کدام است گفت از شما شیردل که آید سوی نیزه ٔ جان گسل . فردوسی .پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و م
گسلfault 2واژههای مصوب فرهنگستانشکستگی یا منطقهای از شکستگی که دو سطح سنگ در امتداد آن به گونهای متفاوت جابهجا شده باشد
سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
گسلیدنفرهنگ فارسی عمید۱. پاره کردن.۲. جدا کردن.۳. طی کردن.۴. (مصدر لازم) پاره شدن.۵. (مصدر لازم) جدا شدن.۶. (مصدر لازم) تمام شدن.
پنجۀ فلسیimbricate fanواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از گسلها که از یک گسل رانده (thrust fault) منشعب شده و روبهبالا از هم جدا شده باشند
گسلیدنفرهنگ فارسی عمید۱. پاره کردن.۲. جدا کردن.۳. طی کردن.۴. (مصدر لازم) پاره شدن.۵. (مصدر لازم) جدا شدن.۶. (مصدر لازم) تمام شدن.
دل گسللغتنامه دهخدادل گسل . [ دِ گ ُ س َ /س ِ ] (نف مرکب ) دل شکن . نومیدکننده . که دل کسی از چیزی ببرد. که سبب نومیدی شود. قاطع امید : کنون خیره آهرمن دل گسل ورا از تو کرده است پرداغ دل . فردوسی .که
پیمان گسللغتنامه دهخداپیمان گسل . [ پ َ / پ ِ گ ُ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه بر عهد خود ثابت نباشد. (آنندراج ). پیمان شکن . ناقض عهد. خلاف عهد کننده :دلبندم آن پیمان گسل ، منظورچشم آرام دل نی نی دلارامش مخوان ، کز دل ببرد آرام را. سعدی .</
پیوندگسللغتنامه دهخداپیوندگسل . [ پ َ / پ ِ وَ گ ُ س ِ / س َ ] (نف مرکب ) که پیوند گسلد. قطع اتصال و ارتباط و پیوستگی کننده .
زودگسللغتنامه دهخدازودگسل . [ گ ُ س ِ / س َ ] (نف مرکب ) زودگسلنده . که در اندک زمانی علاقه ٔ خود را از کسی یا چیزی برد : نه عیب تست که بیگانه وار می گذری کسی که زودگسل نیست دیرپیوند است .نظیری .
دیرگسللغتنامه دهخدادیرگسل . [ گ ُ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) آنکه دیر گسلد. آنچه سخت گسلد... که بسختی جدا شود از چیزی . که دوستی و عهد به آسانی نبرد. (یادداشت مؤلف ).