گسیختنلغتنامه دهخداگسیختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) طبری بسته (بگسیخته ). گسلیدن . پاره شدن . قطع شدن . شکافتن . جدا کردن . رها کردن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مرادف گسستن و گسلیدن . (آنندراج ). بریدن و جدا کردن و قطع کردن : داعیه ٔ مهر نیست رفتن و باز آمدن قاع
شپیختنلغتنامه دهخداشپیختن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) پاشیدن باشد مطلقاًاعم از آب و غیره . (برهان ). پاشیدن است و آن را اشپیختن و اشپوختن و شپوختن نیز گویند. (فرهنگ نظام ).
سختنلغتنامه دهخداسختن . [ س َ ت َ / س ُ ت َ ] (مص ) کشیدن و وزن کردن و سنجیدن . (برهان ، ذیل سخت ). سنجیدن . (آنندراج ). وزن کردن . (شرفنامه ) : دو برد یمانی همه زرّبفت بسختند هر یک بمن بود هفت . فردوسی .<
سختنفرهنگ فارسی عمید۱. سنجیدن.۲. وزن کردن. * سختیدن، برسختن: ◻︎ سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵: ۸۴۸).
پی گسیختنلغتنامه دهخداپی گسیختن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) قطع کردن . بریدن . ترک مراوده کردن : پی از هر خس سایه پرورد بگسل نظر بر عزیزان جان پرور افکن .خاقانی .
پیمان گسیختنلغتنامه دهخداپیمان گسیختن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیمان گسلیدن . || شکسته شدن عهد : وفا از که جوید که پیمان گسیخت خراج از که خواهد که دهقان گریخت .سعدی .
رنگ گسیختنلغتنامه دهخدارنگ گسیختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ باختن . رنگ پریدن . بیرنگ شدن . رنگ گریختن . رنگ ریختن . رجوع به همین ماده ها شود : تا دیده عقد گوهرغلطان گسیخته رنگ عذار سبحه ٔ مرجان گسیخته . محمدسعید اشرف (از آنندراج ).<br
ناف گسیختنلغتنامه دهخداناف گسیختن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ناف افتادن . (فرهنگ نظام )(از آنندراج ). رجوع به ناف افتادن شود : ز سهم کمان رنگ خورشید ریخت ز بیم سنان ناف گردون گسیخت .قدسی (از فرهنگ نظام ).
درگسیختنلغتنامه دهخدادرگسیختن . [ دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) گسیختن . گسلیدن : اگر پالهنگ از کفت درگسیخت تن خویشتن خست و خون تو ریخت . سعدی .رجوع به گسیختن شود.
پی گسیختنلغتنامه دهخداپی گسیختن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) قطع کردن . بریدن . ترک مراوده کردن : پی از هر خس سایه پرورد بگسل نظر بر عزیزان جان پرور افکن .خاقانی .
پیمان گسیختنلغتنامه دهخداپیمان گسیختن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیمان گسلیدن . || شکسته شدن عهد : وفا از که جوید که پیمان گسیخت خراج از که خواهد که دهقان گریخت .سعدی .
رنگ گسیختنلغتنامه دهخدارنگ گسیختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ باختن . رنگ پریدن . بیرنگ شدن . رنگ گریختن . رنگ ریختن . رجوع به همین ماده ها شود : تا دیده عقد گوهرغلطان گسیخته رنگ عذار سبحه ٔ مرجان گسیخته . محمدسعید اشرف (از آنندراج ).<br