گشادنامهفرهنگ فارسی عمید۱. نامۀ سرگشاده.۲. حکم؛ فرمان.۳. منشور پادشاهان.۴. عنوان کتاب یا نامه.۵. دیباچۀ کتاب.
گشادنامهلغتنامه دهخداگشادنامه . [ گ ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) فرمان پادشاهان را گویند و آنرابعربی منشور خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). فرمان و حکم و منشور پادشاهان در رخصت و مأموریت و آزادی کسی به جایی . (آنندراج ) (انجمن آرا). نامه ٔ سرگشاده و مقصو
کشادنلغتنامه دهخداکشادن . [ ک ُ دَ ] (مص ) باز کردن . مفتوح کردن . گشودن . (ناظم الاطباء). گشادن . مقابل بستن . رجوع به گشادن در تمام معانی شود.- کشادن بخت ؛ کنایه از آمدن اقبال و رسیدن ایام سعادت . (آنندراج ) : تو بی دماغ شدی گلشن ازصفا
سیف اسفرنگیلغتنامه دهخداسیف اسفرنگی . [ س َ ف ِ اِ ف َ رَ ] (اِخ ) مولانا سیف الدین الاعرج از اهل اسفرنگ ماوراءالنهر بود و بهمین سبب او را سیف اسفرنگی یا سیف اسفرنگ گویند. درباره ٔ او نوشته اند که در خطه ٔ خوارزم نشو و نما یافته و به انواع علوم آراسته بود. از مجموع سخنان تذکره نویسان چنین مستفاد میش
بارنامهلغتنامه دهخدابارنامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) اسباب تجمل و حشمت و بزرگی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). اسباب تجمل و حشمت . (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ) (جهانگیری ). و رجوع به شعوری ج 1 ورق
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ُ ] (اِ) آلتی از فلز، سنگ ،عقیق و در عصر ما لاستیک و جز آنها که بر آن نام و عنوان کسی یا بنگاهی یا مؤسسه ای را وارون کنده باشندو چون بر آن مرکب مالند و آنگاه بر کاغذ و جز آن فشار دهند نام و نقش مذکور بر آن ثبت شود : که کشتی کسی را مده تا
نامهلغتنامه دهخدانامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پهلوی «نامک » (= کتاب ) مأخوذ از «نام »، کردی «نامه » (= مراسله ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مکتوب . قرطاس قرطس . (منتهی الارب ). کتابت . (برهان قاطع). (آنندراج ) (انجمن آرا). کاغذی که به نام کسی نوشته شود. (ف