گشتافرهنگ فارسی عمیدبهشت؛ جنت: ◻︎ ز آنکه گشتای خوبکاران راست / جمله عقبی حلالخواران راست (سنائی: لغتنامه: گشتا).
گشتالغتنامه دهخداگشتا. [ گ ُ ] (اِ) بهشت را گویند و بعربی جنت خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : زآنکه گشتای خوب کاران راست جمله عقبی حلال خواران است .سنایی .
گشتافرهنگ نامها(تلفظ: gaštā) این واژه قرائتی از رسم الخط پهلوی ' vahisht ' به معنی بهشت است ، فردوس ، پردیس .
ماند 1stayواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاحی برای مشخص کردن وضعیت لنگر و زنجیر و شناور نسبت به یکدیگر در هنگامی که شناور در لنگر است
اقامت خانگیhome stayواژههای مصوب فرهنگستاناقامت شرکتکنندگان در یک برنامۀ آموزشی زبان در منازل شخصی میزبانان، همراه با غذا، برطبق قرارداد
اقامت خوابگاهیresidential stayواژههای مصوب فرهنگستاناقامت شرکتکنندگان در یک برنامۀ آموزش زبان در مکانهایی، مانند دانشکده و پردیس دانشگاهی و خوابگاه دانشجویی، همراه با غذا، برطبق قرارداد
حداقل اقامتminimum stayواژههای مصوب فرهنگستانکوتاهترین زمان لازم برای اقامت مسافر در یک مقصد مشخص، در ازای نرخ ثابتی که دستاندرکاران گردشگری تعیین کردهاند
حداکثر اقامتmaximum stayواژههای مصوب فرهنگستانطولانیترین زمان لازم برای اقامت مسافر در یک مقصد مشخص، در ازای نرخ ثابتی که دستاندرکاران گردشگری تعیین کردهاند
فرایند گشتاری،روند گشتاریtransformational processواژههای مصوب فرهنگستانرویدادهایی که از زمان نهشتهگذاری تا زمان بازیابی بر یافتههای باستانشناختی تأثیر میگذارند
گشتاسبلغتنامه دهخداگشتاسب . [ گ ُ ] (اِ) نام برزخی است که میان خلق و خالق باشد برای رسیدن فیض حق . (برهان ). رجوع به گشتاسپ شود.
گشتازلغتنامه دهخداگشتاز. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع در 2500گزی شمال باختری ماکو و 3هزارگزی جنوب راه ارابه رو باش کند. هوای آن معتدل و دارای 40 تن سکنه
گشتاسبلغتنامه دهخداگشتاسب . [ گ ُ ] (اِخ ) در اوستا و پارسی باستان ویشتاسپه (یونانی اوستاسپس ) مرکب از دو جزء ویشته بمعنی از کار افتاده یا ترسو و محجوب و جزء دوم اسپه همان اسپ است . جمعاً یعنی دارنده ٔ اسب از کار افتاده مورخان ایرانی و عرب نام او را «بشتاسب » و «بشتاسف » نیز ضبط کرده اند. (حاشی
گشتاسبیلغتنامه دهخداگشتاسبی . [ گ ُ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب به گشتاسب : همه کار او را به اندام کردپسش خان گشتاسبی نام کرد.دقیقی (از مزدیسناتألیف محمد معین ص 358).
گشتاسبلغتنامه دهخداگشتاسب . [ گ ُ ] (اِ) نام برزخی است که میان خلق و خالق باشد برای رسیدن فیض حق . (برهان ). رجوع به گشتاسپ شود.
گشتازلغتنامه دهخداگشتاز. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع در 2500گزی شمال باختری ماکو و 3هزارگزی جنوب راه ارابه رو باش کند. هوای آن معتدل و دارای 40 تن سکنه
گشتاسبلغتنامه دهخداگشتاسب . [ گ ُ ] (اِخ ) در اوستا و پارسی باستان ویشتاسپه (یونانی اوستاسپس ) مرکب از دو جزء ویشته بمعنی از کار افتاده یا ترسو و محجوب و جزء دوم اسپه همان اسپ است . جمعاً یعنی دارنده ٔ اسب از کار افتاده مورخان ایرانی و عرب نام او را «بشتاسب » و «بشتاسف » نیز ضبط کرده اند. (حاشی
گشتاسبیلغتنامه دهخداگشتاسبی . [ گ ُ س ِ ] (ص نسبی ) منسوب به گشتاسب : همه کار او را به اندام کردپسش خان گشتاسبی نام کرد.دقیقی (از مزدیسناتألیف محمد معین ص 358).
گشتاسپلغتنامه دهخداگشتاسپ . [ گ ُ ] (اِخ ) نام پادشاهی که پدر اسفندیار روئین تن بود. (آنندراج ) (غیاث ). نام پنجم پادشاه کیانی که شت زردشت در زمان سلطنت وی مبعوث گردید. (ناظم الاطباء). رجوع به گشتاسب و فهرست ایران باستان شود.