گشتنفرهنگ فارسی عمید۱. گردیدن؛ شدن.۲. (مصدر لازم) گردش کردن.۳. (مصدر لازم) [قدیمی] منحرف شدن؛ گمراه شدن.
گشتنلغتنامه دهخداگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص ) گردیدن . پهلوی وشتن ، اوستا وارت ، هندی باستان وارتت . گردیدن . چرخیدن . دور زدن . بازگردیدن . تغییر کردن . تبدیل شدن . باز آمدن . شدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مرادف شدن . (آنندراج ). گردیدن . شدن . صیرورت . صَیر. (تاج المصادر بیهقی ). صَیرو
گشتنفرهنگ فارسی معین(گَ تَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - دور زدن ، گردیدن . 2 - تغییر کردن . 3 - شدن . 4 - جستجو کردن . 5 - گردش ، سیر کردن . 6 - چرخیدن ، دور زدن . 7 - مراجعت کردن . 8 - جنگ کردن ، مبارزه کردن ، 9 - انتقال یافتن ، رسیدن . 10 - زایل شدن ، غروب کردن .
پیستنلغتنامه دهخداپیستن . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) پیستون . سیلندر و آلتی متحرک گلوله شکل یا استوانه ای که با فشار درون محفظه ٔ تلمبه گردد و یا داخل سیلندر ماشین بخار شود و حرکت را بوسیله ٔ دسته ٔ شاتون یا پیستون به میل لنگ منتقل سازد.
شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ] (ع مص ) بافتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) رجل شتن الکف ؛ مرد درشت دست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شتنلغتنامه دهخداشتن . [ ش َ ت َ ] (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند به معنی شهر باشد و به عربی مدینه گویند. (برهان ).
دام گشتنلغتنامه دهخدادام گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بصورت دام درآمدن . صورت تله و دام بخود گرفتن . شکل دام یافتن . || آلت گرفتاری و وسیله گرفتار آمدن شدن . تله شدن . وسیله ٔ گرفتاری گردیدن : کنون نام چوبینه بهرام گشت همان تخت سیمین ترا دام گشت . <p class="au
دچار گشتنلغتنامه دهخدادچار گشتن . [ دُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دچار شدن . دچار گردیدن . رجوع به دچار شدن شود.
دراز گشتنلغتنامه دهخدادراز گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دراز گردیدن . دراز شدن . ارتفاع یافتن .طولانی شدن بسمت بالا. || طول یافتن بسمت پایین . طولانی شدن چون از بالا بدان نگرند : موی زیر بغلش گشته درازوز قفا موی پاک فلخوده . طیان .
درست گشتنلغتنامه دهخدادرست گشتن . [ دُ رُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درست گردیدن . درست شدن . ساخته شدن . || ترمیم شدن . بصورت نخست درآمدن : به گودرز گفتند کاین کار تست شکسته به دست تو گردد درست . فردوسی . || یقین شدن . محقق شدن . محقق آمدن .
مضطرب شدنفرهنگ مترادف و متضادآشفته شدن، پریشان گشتن، مشوش شدن، بیقرار گشتن، ناآرام شدن، بیتاب گشتن، دلواپس شدن، نگران شدن
دام گشتنلغتنامه دهخدادام گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بصورت دام درآمدن . صورت تله و دام بخود گرفتن . شکل دام یافتن . || آلت گرفتاری و وسیله گرفتار آمدن شدن . تله شدن . وسیله ٔ گرفتاری گردیدن : کنون نام چوبینه بهرام گشت همان تخت سیمین ترا دام گشت . <p class="au
دچار گشتنلغتنامه دهخدادچار گشتن . [ دُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دچار شدن . دچار گردیدن . رجوع به دچار شدن شود.
دراز گشتنلغتنامه دهخدادراز گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دراز گردیدن . دراز شدن . ارتفاع یافتن .طولانی شدن بسمت بالا. || طول یافتن بسمت پایین . طولانی شدن چون از بالا بدان نگرند : موی زیر بغلش گشته درازوز قفا موی پاک فلخوده . طیان .
درست گشتنلغتنامه دهخدادرست گشتن . [ دُ رُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درست گردیدن . درست شدن . ساخته شدن . || ترمیم شدن . بصورت نخست درآمدن : به گودرز گفتند کاین کار تست شکسته به دست تو گردد درست . فردوسی . || یقین شدن . محقق شدن . محقق آمدن .
درشت گشتنلغتنامه دهخدادرشت گشتن . [دُ رُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درشت گردیدن . درشت شدن . زبر و خشن شدن ، چون : درشت گشتن دست از کار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || بزرگ شدن . سطبر گشتن . حجیم گشتن : عِران ؛ سخت و درشت گشتن . (از منتهی الارب ).- درشت گشتن خورشید ؛ طالع شدن <spa