گشتهلغتنامه دهخداگشته . [ گ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) ساگ سرخ . (الفاظ الادویه ). || سرگین . (الفاظ الادویه ). || محکم . (شعوری ج 2 ورق 306). شعوری شاهدی نیز آورده است که با معنی مناسب نیست .
گشتهلغتنامه دهخداگشته . [ گ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) نام خطی است مربوط به قبل از اسلام و گویند آن بیست وهشت حرف است که بدان عهود و مواثیق و اقطاعات می نوشتند و نقش مهرهای شاهنشاهان پارس و طراز جامه و فرش و سکه ٔ دینار و درهم بدین خط بود . (سبک شناسی بهار ج <span cl
گشتهلغتنامه دهخداگشته . [ گ ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) مرکبی است از عطریات که آنرا به تازی غالیه ٔ مثلث گویند. (انجمن آرا). رجوع به گشته سوز شود.
گشتهلغتنامه دهخداگشته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ص ) گرسنه .(ناظم الاطباء). مصحف گشنه است که معنی گرسنه دهد.
چئچستهلغتنامه دهخداچئچسته . [ چ َ ءِ چ َ ت َ ] (اِخ ) نام دریاچه ٔ ارومیه است . مؤلف «مزدیسنا» در توضیح لغت «خنجست » نویسد: «در اصل میبایست «چیچست » باشد چه در اوستا «چئچسته » نام دریاچه ٔ ارومیه است ». (مزدیسنا تألیف دکترمعین چ 1 حاشیه ٔ ص <span class="hl" d
چستهلغتنامه دهخداچسته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) بمعنی نغمه و آهنگ باشد. (برهان ). نغمه را گویند. (جهانگیری ). بمعنی نغمه است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نغمه و آهنگ . (ناظم الاطباء). نغمه . (فرهنگ نظام ). آواز و آهنگ خوانندگی : ز قول
چستهلغتنامه دهخداچسته . [ چ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) شیردان گوسفند و بز و امثال آنرا گویند. (برهان ). شیردان بز و گوسفند و غیره باشد. (جهانگیری ). شیردان گوسپندان و غیره ، و آن معده ٔ اولین است از هر دو معده ٔ حیوانات سبزه خوار. (آنندراج ). شیردان گوسپند و بز و جز
چشتهلغتنامه دهخداچشته . [ چ َ / چ ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) مخفف چاشته است که طعمه و طعام اندک باشد. (برهان ). مخفف چاشته است . (انجمن آرا). بمعنی طعام چاشت باشد و بعد از آن تخفیف نموده بمعنی مأخوذ استعمال کرده باشند. (آنندراج ). ط
گشتهبوoff odourواژههای مصوب فرهنگستانبویی غیر از بوی طبیعی مادۀ غذایی که معمولاً براثر تغییرات نامطلوب و فساد در آن ایجاد میشود
گشتهرنگoff colourواژههای مصوب فرهنگستانرنگی غیر از رنگ طبیعی مادۀ غذایی که معمولاً براثر تغییرات نامطلوب و فساد در آن ایجاد میشود
گشتهطعمoff flavourواژههای مصوب فرهنگستانطعمی غیر از طعم طبیعی مادۀ غذایی که معمولاً براثر تغییرات نامطلوب و فساد در آن ایجاد میشود
گشتهعطرoff aromaواژههای مصوب فرهنگستانعطری غیر از عطر طبیعی مادۀ غذایی که معمولاً براثر تغییرات نامطلوب و فساد در آن ایجاد میشود
پهن گشتهلغتنامه دهخداپهن گشته . [ پ َ گ َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) پهن گردیده . پخت شده . پخچ شده :سری بی تن و پهن گشته بگرزتنی بی سر افکنده بر خاک برز .ابوشکور.
گشته سوزلغتنامه دهخداگشته سوز. [ گ َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مجمری که عطریات را در آن سوزانند. (از انجمن آرا). رجوع به گشته شود.
گشته سرلغتنامه دهخداگشته سر. [ گ َ ت َ / ت ِ س َ ] (ص مرکب ) قلب سرگشته . (آنندراج ). سرگردان : گرچه بسوزد دل حربه ز تاب کی دهدش چشمه ٔ خورشید آب لیک چو خورشیدبود جلوه گرذره بناچار شود گشته سر.امیرخسر
گشته شدنلغتنامه دهخداگشته شدن . [ گ َت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رو برتافتن : از ایرانیان گر خرد گشته شدفراوان از آزادگان کشته شد. فردوسی .چو بر دست آن بنده بر کشته شدسربخت ایرانیان گشته شد.
پهن گشتهلغتنامه دهخداپهن گشته . [ پ َ گ َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) پهن گردیده . پخت شده . پخچ شده :سری بی تن و پهن گشته بگرزتنی بی سر افکنده بر خاک برز .ابوشکور.
تاریک گشتهلغتنامه دهخداتاریک گشته . [ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) تیره و تار گشته . رجوع به تاریک گشتن شود.
چشم گشتهلغتنامه دهخداچشم گشته . [ چ َ / چ ِ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) احول بود. (فرهنگ اسدی ). احول را گویند. (برهان ). احول که عبارت از کج نظر باشد. (آنندراج ). احول و لوچ . (ناظم الاطباء). احول و کج بین . (فرهنگ نظام ) <span
خم گشتهلغتنامه دهخداخم گشته . [ خ َ گ َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) خم شده . (ناظم الاطباء). دولاشده . دوتاشده . منحنی شده . (یادداشت بخط مؤلف ) : خم گشته ز بار آن عروسی . هاتفی .|| گوژپشت . (ناظم الاطباء).<
روزبرگشتهلغتنامه دهخداروزبرگشته . [ ب َ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بخت برگشته . تیره روز. نگون بخت : وگرنه مرا روزبرگشته گیرسپه را یکایک همه کشته گیر.فردوسی .