فتویلغتنامه دهخدافتوی . [ ف َت ْ وا ] (ع اِ) فتوا. فرمان فقیه و مفتی . (منتهی الارب ). آنچه عالم نویسد در موضوع حکم شرعی . آنچه فقیه نویسد برای مقلدان خود، یا درباره ٔ حکم شرعی موضوعی ، یا آنچه بدیشان گوید در آن باره . رأی فقیه در حکم شرعی فرعی . فتواء. فتیا. وچرگری . (یادداشت بخط مؤلف ). ج
گفتگویلغتنامه دهخداگفتگوی . [ گ ُ ت ُ ] (اِمص مرکب )گفتگو. مجادله . مباحثه . مکالمه . گفتار : جهان گشت از آن خرد پرگفتگوی کز آن گونه نشنید کس روی و موی . فردوسی .شبستان همه پر شد از گفتگوی که اینت سر و تاج فرهنگ جوی . <p clas
فاسانجانپوچواژهنامه آزادعبارتی طنز برای پایان دادن به هر نوع بحث و گفتگویی ـ کی میآی بریم؟ ـ فاسانجانپوچ
دیالوگفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی، سینما، تئاتر) گفتگویی که میان اشخاص یک داستان، نمایشنامه یا فیلم صورت میگیرد.۲. گفتگو در مورد مسائل فرهنگی، اجتماعی و مانند آن.
عاميدیکشنری عربی به فارسیگفتگويي , محاوره اي , مصطلح , اصطلا حي , خواباندن , دفن کردن , گذاردن , تخم گذاردن , داستان منظوم , اهنگ ملودي , الحان , غير متخصص , ناويژه کار , خارج از سلک روحانيت , غير روحاني
هوش داشتنلغتنامه دهخداهوش داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) باهوش بودن . هشیار بودن : نه مطرب که آواز پای ستورسماع است اگر ذوق داری و هوش . سعدی .یکی گفت : هیچ این پسر عقل و هوش ندارد بمالش به تعلیم گوش . سعدی .<b