گل افشانفرهنگ فارسی عمید۱. افشانندۀ گل.۲. (اسم مصدر) گل پاشیدن؛ گل افشاندن.۳. (اسم) (پزشکی) بیماری سرخک یا مخملک.
گل افشانلغتنامه دهخداگل افشان . [ گ ُ اَ ] (اِ مرکب ) در تداول مردم خراسان ، مخملک یا سرخک یا آبله مرغان را گویند.
گل افشانلغتنامه دهخداگل افشان . [ گ ُ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 8هزارگزی شمال خاوری شاهی . منطقه ای است کوهستانی و جنگلی . هوای آن معتدل ومرطوب و دارای 700 تن سکنه است . آب آن از چشمه و
گل افشانلغتنامه دهخداگل افشان . [ گ ُ اَ ] (نف مرکب ) افشاننده ٔ گل . گل ریزنده . گل بسیار پراکنده کننده . پراکنده کننده ٔ گل و شکوفه : چنان بد که در پارس یک روز تخت نهادند زیر گل افشان درخت . فردوسی .پرستنده را گفت قیصر که تخت بیا
گل افشانلغتنامه دهخداگل افشان . [ گ ُاَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساری رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری ، واقع در 9000 گزی باختر شهر ساری . هوای آن معتدل و دارای 30 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ تجن و محصول آن برنج ، غلات ، پنبه
خطیابیline hunting, LHواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که مشترک با استفاده از آن میتواند با گرفتن یک شماره و دستیابی به تعدادی واسط، ازطریق هر خطی که آزاد باشد ارتباط برقرار کند
برنامهریزی خطیlinear programming, LPواژههای مصوب فرهنگستان[ریاضی] شاخهای از ریاضی که تابعی خطی را با در نظر گرفتن تعدادی قید خطی کمینه یا بیشینه میسازد [مدیریت] ابزار تصمیمگیری (decision making) بهینه که در آن هدف تابعی خطی است و محدودیتها بهصورت مساویها و نامساویهای خطی نمایش داده میشوند
آستانۀ لاکتاتlactate threshold, LTواژههای مصوب فرهنگستانلحظهای در تمرینهای بدنی با شدت روبهافزایش که از آن به بعد سطح لاکتات خون سیاهرگی افزایش مییابد
گل افشانیلغتنامه دهخداگل افشانی . [ گ ُ اَ ] (حامص مرکب ) عمل گل افشاندن . عمل گل باران کردن : جوانمردی کن ازمن بار بردارگل افشانی بس از ره خار بردار. نظامی .روی درکش به کنج پنهانی شادمان بین درآن گل افشانی . ن
گلاب افشانیلغتنامه دهخداگلاب افشانی . [ گ ُ اَ ] (حامص مرکب ) افشاندن گلاب . || مجازاً در بیت زیر بمعنی اشک ریختن و گریه کردن است : بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی کآتشین آینه عریان به خراسان یابم .خاقانی .
گل افشاندن برلغتنامه دهخداگل افشاندن بر. [ گ ُ اَ دَ ب َ ] (مص مرکب ) گل پاشیدن بر... گل ریختن بر... : بخت این نکند با من کآن شاخ صنوبر رابنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم .سعدی (طیبات ).
گل افشان کردنلغتنامه دهخداگل افشان کردن . [ گ ُ اَ ک َدَ ] (مص مرکب ) گلریزان کردن . پراکندن گل بسیار. ریختن گل بسیار بر سر کسی . گل باران کردن : پسر را پدرگر به زندان کنداز آن به که دشمن گل افشان کند. فردوسی .خوش باشد در بساره ها می خوردن
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) در ناحیه جاوی از بلوک ممسنی و در نیم فرسخی شمالی چوگان واقع است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه ، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نقده و چهارهزارگزی شمال راه شوسه ٔ نقده به مهاباد. هوای آن معتدل و دارای 347 تن سکنه است . آب آن از چشمه و
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4هزارگزی خاور راه ارابه رو میاندوآب به شاهین دژ. هوای آن معتدل و دارای 62
گللغتنامه دهخداگل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند واقع در 37هزارگزی جنوب خاوری خوسف ، سر راه شوسه ٔ عمومی خوسف . هوای آن معتدل و دارای 976 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن زعفران ، پ
درازانگللغتنامه دهخدادرازانگل . [ دِ اَ گ ُ ] (اِخ ) لقب کی بهمن پسر اسفندیار، واو را با اردشیر (464 - 424 ق . م .) که پنجمین پادشاه خاندان هخامنشی است یکی دانسته اند. رجوع به درازدست در همین لغت نامه و فرهنگ ایران باستان ص <span
درازانگللغتنامه دهخدادرازانگل . [ دِ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) درازدست . دارنده ٔ دستی دراز. صفت درازدست و درازانگل مکرراً در اوستا درغوبازو و درغوانگشت آمده و از این صفت بازوان کشیده و انگشتهای بلند و باریک که یک قسم زیبایی است ، اراده شده است . (فرهنگ ایران باستان ص 77</span
درگللغتنامه دهخدادرگل . [ دَ گ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مازر بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقعدر 182 هزارگزی جنوب کهنوج و 7 هزارگزی جنوب راه مالرو مازر به رمشک . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8</s
دست گللغتنامه دهخدادست گل . [ دَ گ ِ ] (اِ مرکب ) آن اندازه گل که به دست گیرند : ای اﷲ چون باطن و ادراک و ذهنم چون دست گلی است در دست مشیت تو... (معارف بهاء ولد ج 1 ص 145 و 315
دسته گللغتنامه دهخدادسته گل . [ دَ ت َ / ت ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) شاخه های گل که بشکنند یا ببرند و با گیاهی یا بندی به هم بندند و به دست گیرند بوئیدن را. (از شرفنامه ). گنبد گل . گلدسته .- دسته گل به آب دادن ؛ کاری زشت مرتکب شدن ، مرتکب