گلاب گیرلغتنامه دهخداگلاب گیر. [ گ ُ ] (نف مرکب ) گلاب گیرنده .آنکه گلاب تهیه کند : و مثال برآمدن و باز فرودآمدن این بخارها و رطوبت ها همچون کارگاه گلابگیران است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به گلابگر شود.
دور افتخار1lap of honour/lap of honorواژههای مصوب فرهنگستاندور ابراز شادی تیم یا ورزشکاران فاتح در زمین یا راهه/ پیست
گلاب گیریلغتنامه دهخداگلاب گیری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل گلاب گرفتن . رجوع به گلاب کشیدن و گلاب گرفتن شود.
گلابلغتنامه دهخداگلاب . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از نیلوفریان که دارای گلهای رنگین است و در برکه ها میروید.
گلابلغتنامه دهخداگلاب . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد، واقع در 36هزارگزی شمال خاور شهربابک و 11500گزی راه فرعی فیض آباد به شهربابک . هوای آن معتدل و دارای 122
گلابلغتنامه دهخداگلاب .[ گ ُ ] (اِ مرکب ) عرق گل سرخ که ماءالورد است و از برگ گل آب مستفاد میشود که مزیدعلیه گل یا به معنی گل بطریق مجاز بود و تلخ ، چکیده ، ناب از صفات گلاب است و گلاب یزدی و صفاهان و گلاب عراق بهترین اقسام اوست .(آنندراج ). قَفیل . جُلاب . (منتهی الارب ) :</
دول گلابلغتنامه دهخدادول گلاب . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هندمینی بخش بدره ٔ شهرستان ایلام . واقع در 108هزارگزی خاور ایلام . سکنه ٔ آن 160 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5</
زنگلابلغتنامه دهخدازنگلاب . [ زَ گ ُ ] (اِخ ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است که 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
قلعه ٔگلابلغتنامه دهخداقلعه ٔگلاب . [ ق َ ع َ ی ِ گ ُ ] (اِخ ) قلعه ای است بر کوه کیلویه که محبوسان و مغضوبان را گویند نگاهدارند از باب قلعه گوالیا که در هند است . (آنندراج ) : از شوق نوگلی دل من آب گشته است در قلعه ٔ گلاب بود عندلیب من . اسماعی
قلعه گلابلغتنامه دهخداقلعه گلاب . [ ق َ ع َ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیدون بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 54هزارگزی جنوب خاوری بهبهان . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریائی است . سکنه ٔآن 433 تن است . آب آن