گلخنلغتنامه دهخداگلخن . [ گ ُ خ َ ] (اِ مرکب ) (از: گل = کردی کل ، حرارت ، جوش + خن ، خانه ، پسوند مکان ) گلخان ، کردی کول خن (بخاری )، طبری گولخوم . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آتشگاه حمام را گویند، و معنی ترکیبی این آتشخانه باشد چه گل به معنی اخگر آتش و خن خانه ٔ زیرزمین را گویند. (بره
لخنلغتنامه دهخدالخن . [ ل َ خ َ ] (ع مص ) گنده و بدبوی گشتن مشک و جز آن . (منتهی الارب ). گنده شدن مشک . (تاج المصادر). || تباه گردیدن لوز. (منتهی الارب ). پوسیده شدن مغز. (تاج المصادر). || (اِمص ) گندگی شرم . || گندگی بن ران . || درشتی سخن . (منتهی الارب ).
لخنلغتنامه دهخدالخن . [ ل َ] (ع اِ) سپیدی که در غلاف سر نره ٔ کودک ختنه ناکرده باشد. || سپیدی نره ٔ خر. (منتهی الارب ).
گلخنگانلغتنامه دهخداگلخنگان . [ گ ُ خ َ ] (اِخ ) قصبه ای از بلوک سرچاهان از بلوکات سردسیر فارس . (فارسنامه ٔ ناصری قسمت دوم ص 219).
گلخنیلغتنامه دهخداگلخنی . [ گ ُ خ َ ] (اِخ ) خواهرزاده ٔ شهیدی است و شهیدی خال اوست و او نیز شخصی ابدال ، مبدل الاحوال بود و دایم الابد با مردم زد و خورد مینمود و از کثرت شرارت او میرعلیشیر میخواسته که اورا از خراسان اخراج کند، در آن وقت این غزل گفته :آنم که به عالم ز من افتاده تری نیست <b
گلخنیلغتنامه دهخداگلخنی . [ گ ُ خ َ ] (اِخ ) مولانا... میرعلیشیر نوایی درباره وی آرد: ازولایت قم است در زمان سلطان حسین میرزا به شهر هرات آمده بود، بغایت سفیه و بدزبان و بی باک و سلامتی بود. محمدحسین میرزا او را رعایتی نیک کرد آخر از او جریمه ای در وجود آمد، به سیاست رسید. از اوست این مطلع:<br
گلخنیلغتنامه دهخداگلخنی . [ گ ُ خ َ ] (ص نسبی ) آنکه در گلخن منزل دارد، یا در آنجا به قمار و دیگر ناشایستها میپردازد. تونتاب . گلخن گر : گفتم همی چه گویی ای حیز گلخنی گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی . عسجدی .دهقان بدر گلخنی از لطف هوا
گلخن تابلغتنامه دهخداگلخن تاب . [ گ ُ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه حمام راگرم کند. (آنندراج ). آنکه گلخن افروزد : به گلخن چون روم از ننگ گلخن تاب در بنددبه روی ناکسی چون من در بستان که بگشاید؟ وحشی (از آنندراج ).از جهان دل بغم عشق تو الفت دار
گلخن تابیلغتنامه دهخداگلخن تابی . [ گ ُ خ َ ] (حامص مرکب ) عمل گلخن تاب : شما همه خلیفه زادگانهائید از گلخن تابی ننگ دارید. (کتاب المعارف ).
گلخن گرلغتنامه دهخداگلخن گر. [ گ ُ خ َ گ َ ] (ص مرکب ) گلخن تاب . آنکه گلخن روشن کند. تونتاب : گرم رو سردچو گلخن گریم سردپی گرم چو خاکستریم . نظامی (مخزن الاسرار).رجوع به گلخن تاب شود.
گلخنگانلغتنامه دهخداگلخنگان . [ گ ُ خ َ ] (اِخ ) قصبه ای از بلوک سرچاهان از بلوکات سردسیر فارس . (فارسنامه ٔ ناصری قسمت دوم ص 219).
چهار گلخنلغتنامه دهخداچهار گلخن . [ چ َ / چ ِ گ ُ خ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از چهارحد جهان باشد. (برهان ) (آنندراج ). || کنایه از چهارعنصر است . (برهان ) (از آنندراج ).
سبزه گلخنفرهنگ فارسی معین( ~ . گُ خَ) (اِمر.) 1 - گیاهی که بر روی سرگین روید که آن را برای گرم کردن حمام جمع می کردند. 2 - مجازاً زن زیبا از خاندان پست . 3 - مال دنیا.