گلدارلغتنامه دهخداگلدار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) منقوش به صورت گل و غیره : اطلس گلدار منقوش . مخمل گلدار. منقوش به نقوش از گل و غیر آن . مقابل ساده .
گلدارفرهنگ نامها(تلفظ: gol dār) (گل + دار = جزء پسین بعضی از کلمههای مرکب به معنی 'دارنده' یا ' نگهدارنده و محافظ')، آن که دارای گل (صفات گل) است ؛ (به مجاز) لطیف و زیبارو .
لیدارlidarواژههای مصوب فرهنگستانابزاری که تَپها/ پالسهای نوری قوی گسیل و با آشکارسازی پرتوهای بازتابیده از محیط، اطلاعات لازم را استخراج میکند
دماسنج لیداری جذب تفاضلیdifferential absorption lidar thermometer, DIAL thermometerواژههای مصوب فرهنگستاندورکاو فعالی که دما را با استفاده از لیزر میسنجد
پیلدارلغتنامه دهخداپیلدار. (نف مرکب ) دارنده ٔ فیل . || نگهبان فیل . هدایت کننده ٔ فیل درجنگ . دارنده ٔ فیل در رزم . ج ، پیلداران : همه جنگ با پیلداران کنیدبر ایشان چنان تیر باران کنید.اسدی .
لدارلغتنامه دهخدالدار. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 17هزارگزی جنوب بابل . دشت معتدل مرطوب و مالاریایی . دارای 170 تن سکنه ٔ شیعه مازندرانی و فارسی زبان . آب آن از سجادرودو چشمه ٔ بولک محصول آن برنج و
گلدار شدنلغتنامه دهخداگلدار شدن . [ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) داغدار شدن .(آنندراج ). دارای گل شدن . صاحب گل شدن : زنهار که از عیب کسان چشم بپوش حیف است که این آینه گلدار شود.جلالای کاشی (از آنندراج ).
گلدار شدنلغتنامه دهخداگلدار شدن . [ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) داغدار شدن .(آنندراج ). دارای گل شدن . صاحب گل شدن : زنهار که از عیب کسان چشم بپوش حیف است که این آینه گلدار شود.جلالای کاشی (از آنندراج ).
سرجنگلدارforest superintendentواژههای مصوب فرهنگستانفرد کارشناس جنگل که مسئولیت ادارۀ امور جنگل را در یک ناحیه یا استان بر عهده داشته باشد