گلریزلغتنامه دهخداگلریز. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
گلریزلغتنامه دهخداگلریز. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) پارچه که گلهای سرخ در آن بافند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : ز زیر پرده ٔ گلریز شب سوی خورشیدسحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی ... سیف اسفرنگ .بیا که پرده ٔ گلریز هفت خانه ٔ چشم کشیده ایم
گلریزلغتنامه دهخداگلریز. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 8 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و راه
گلریزلغتنامه دهخداگلریز. [ گ ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان دره گز واقع در 2هزارگزی جنوب خاوری دره گز، سر راه شوسه ٔ عمومی دره گز به لطف آباد. هوای آن معتدل و دارای 151 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ا
چلریزلغتنامه دهخداچلریز. [چ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لیریائی بخش پاپی شهرستان خرم آباد که در 25 هزارگزی جنوب باختری سپیدشت و 13 هزارگزی باختر ایستگاه چم سنگر واقع است و 50 تن سکنه دار
لرزلغتنامه دهخدالرز. [ ل َ ] (اِمص ) لرزیدن . رَعشه . لخشه . رِعدَه . ارتعاد. ارتعاش . ارتعاج . لزره . لرزش . رَجفه . اهتزاز. یازه . (برهان ). تزلزل . تضعضع. فسره . قشعریره . فراخة : خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند. <p class="au
لرزفرهنگ فارسی عمید۱. تکان؛ جنبش.۲. (پزشکی) جنبش مداوم بدن که از سرما یا برخی بیماریها مانند بیماری مالاریا به انسان عارض میشود.
چادر گلریزلغتنامه دهخداچادر گلریز. [ دَ / دُ رِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان با ستارگان . (آنندراج ).
آرتقلغتنامه دهخداآرتق . [ ت ِ ] (اِخ ) نام ایستگاهی در حدود ایران و روس که از آب گلریز آبیاری می شود.
گلفشانلغتنامه دهخداگلفشان . [ گ ُ ل َ / گ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از آتش بازی که به هندی پهلجری گویند. (غیاث ) (آنندراج ).این را گلریز و گلریز آتشباز نیز گویند. (آنندراج ).میرزا طاهر وحید در تعریف آتشباز گوید <span class=
چادر گلریزلغتنامه دهخداچادر گلریز. [ دَ / دُ رِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان با ستارگان . (آنندراج ).