گلعذارلغتنامه دهخداگلعذار. [ گ ُ ع ِ ] (ص مرکب ) گلرو. خوش صورت . نیکورخ . آنکه سیمایی چون گل دارد : همه ساله روشن بهاران بدی گلان چون رخ گلعذاران بدی . فردوسی .منادی میکرن شهر و به شهرووفای گلعذاران هفته ای بی . <p class="au
لْيَحْذَرِفرهنگ واژگان قرآنباید که حذر کنند (تركيب لـِ با فعل مضارع نيز فعل امر مي سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" يا "فـَ" بيايد ، اين لام ساكن مي شود مثل "فَلْيَحْذَرِ " حرف را در این کلمه نیز به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد حرکت گرفته است)
پیلدارلغتنامه دهخداپیلدار. (نف مرکب ) دارنده ٔ فیل . || نگهبان فیل . هدایت کننده ٔ فیل درجنگ . دارنده ٔ فیل در رزم . ج ، پیلداران : همه جنگ با پیلداران کنیدبر ایشان چنان تیر باران کنید.اسدی .
لدارلغتنامه دهخدالدار. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 17هزارگزی جنوب بابل . دشت معتدل مرطوب و مالاریایی . دارای 170 تن سکنه ٔ شیعه مازندرانی و فارسی زبان . آب آن از سجادرودو چشمه ٔ بولک محصول آن برنج و
گلدارلغتنامه دهخداگلدار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) منقوش به صورت گل و غیره : اطلس گلدار منقوش . مخمل گلدار. منقوش به نقوش از گل و غیر آن . مقابل ساده .
گلچهرهفرهنگ مترادف و متضادگلچهر، گلخد، گلرخ، گلرخسار، گلرو، گلعذار، لالهرخ، لالهرخسار، لالهرو، لالهعذار، ≠ زردچهره، زردرو
عقارلغتنامه دهخداعقار. [ ع ُ ] (اِ) طائری است که از پر او جیغه و کلغی سازند و اکثر پرهای سیاه دارد و لیکن معلوم نیست که لغت کجاست . (آنندراج ) : بسکه رو گردانی از من ای نگار گلعذارپیش چشمم کاکلت زلف است مانند عقار.میرزاطاهر وحید (از آنندرا
مه لقالغتنامه دهخدامه لقا. [ م َه ْ ل ِ ] (ص مرکب ) ماهرو. (آنندراج ). ماهروی .مه طلعت . ماه لقا. کنایه از زیباروی است : آمد از او در وجود، کودک فرخنده ای سروقد و گلعذار مهررخ و مه لقا. هاتف (دیوان ص 108).</
ماه خدلغتنامه دهخداماه خد. [ خ َدد ] (ص مرکب ) ماه چهر. ماه چهره . ماهرو. ماهرخ . ماه رخسار. ماه طلعت . ماه سیما. ماه منظر : جوانی دید سروقد، ماه خد، گلعذار، آفتاب رخسار. (سندبادنامه ص 104).