گلولهلغتنامه دهخداگلوله . [ گ ُ لو ل َ / ل ِ ] (اِ) غلوله . قیاس شود با هندی باستان گلاو (عدل ، لنگه )، کردی گلور ، گولوک (گلوله )، ایضاً کردی ، کلول (لوله ، غلطیدن ، سقوط سخت ) و ایضاً کردی ، گولوله . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). غلوله که گروهه ٔ ریسمان و
گلوله باران کردنلغتنامه دهخداگلوله باران کردن . [ گ ُ لو ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گلوله باران کردن کسی را؛ افکندن گلوله به کسی از هر طرف . انداختن گلوله کسی را از هر سو. رجوع به گلوله شود.
گوله باران کردنلغتنامه دهخداگوله باران کردن . [ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به گلوله باران کردن شود.
توپ رسلغتنامه دهخداتوپ رس .[ رَ ] (اِ مرکب ) دورترین نقطه ای که گلوله ٔ توپ بدان رسد. جایی که بتوان با توپ آنرا گلوله باران کرد.
توپ بستنلغتنامه دهخداتوپ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گلوله باران کردن جایی را. در زیر آتش توپخانه قرار دادن مکانی را: توپ بستن محمدعلیشاه مجلس شورای ملی را در مبارزه باآزادیخواهان و مشروطه طلبان . رجوع به توپ بندی شود.
کوپنهاگلغتنامه دهخداکوپنهاگ . [ ک ُ پ ِ ] (اِخ ) پایتخت کشور دانمارک است که در جزیره ٔ سیلند و 1240 هزارگزی پاریس واقع است و 1168000 تن سکنه دارد. این شهر بندری است در کنار تنگه ٔ سوند و دارای صنایع کشتی سازی ، مکانیکی ، شیمیایی
بارانلغتنامه دهخداباران . (اِ) ترجمه ٔ مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است . (آنندراج ). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد و سبب حصول آن تحثر بخار آبی است که ابر از آن حاصل شده و بادهائی که از روی دریا میوزد چون مقدار زیادی بخار آب با خود
گلولهلغتنامه دهخداگلوله . [ گ ُ لو ل َ / ل ِ ] (اِ) غلوله . قیاس شود با هندی باستان گلاو (عدل ، لنگه )، کردی گلور ، گولوک (گلوله )، ایضاً کردی ، کلول (لوله ، غلطیدن ، سقوط سخت ) و ایضاً کردی ، گولوله . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). غلوله که گروهه ٔ ریسمان و
گلولهفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز گرد و بههمپیچیده: گلولهٴ نخ، گلولهٴ پنبه.۲. (نظامی) جسم مخروطیشکل فلزی که با سلاح گرم شلیک میشود.
گلولهفرهنگ فارسی معین(گُ لِ) (اِ.) 1 - هرچیز گرد و گلوله مانند. 2 - فشنگ ، جسمی ساخته شده از سرب که برای تیراندازی در سلاح های گرم به کار می رود.
گلولهلغتنامه دهخداگلوله . [ گ ُ لو ل َ / ل ِ ] (اِ) غلوله . قیاس شود با هندی باستان گلاو (عدل ، لنگه )، کردی گلور ، گولوک (گلوله )، ایضاً کردی ، کلول (لوله ، غلطیدن ، سقوط سخت ) و ایضاً کردی ، گولوله . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). غلوله که گروهه ٔ ریسمان و
کمان گلولهلغتنامه دهخداکمان گلوله . [ ک َ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) کمان گروهه . (برهان ذیل کمان گروهه ). رجوع به کمان گروهه شود.
گلولهفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز گرد و بههمپیچیده: گلولهٴ نخ، گلولهٴ پنبه.۲. (نظامی) جسم مخروطیشکل فلزی که با سلاح گرم شلیک میشود.
بررسی پوکه و گلولهballistic fingerprintingواژههای مصوب فرهنگستانشناسایی اسلحة شلیککننده ازطریق تجزیهوتحلیل علائم خاصی که هر سلاح بر گلولة شلیکشده از آن باقی میگذارد