گلیملغتنامه دهخداگلیم . [ گ ِ ] (اِ) پوششی معروف که از موی بز و گوسفند بافند. (آنندراج ). جامه ٔ پشمین معروف که از پشم میش بافند. (غیاث ) : گولانج و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی گرمابه وگل و گل و گنجینه و گلیم . لبیبی .گلیمی که خواه
گلیمفرهنگ فارسی معین(گِ) (اِ.) نوعی فرش که از پشم می بافند. ؛ ~ خود را از آب درآوردن کنایه : از عهدة کار خود برآمدن .
صاحبمنصب رفتنیlame duckواژههای مصوب فرهنگستانمقام مسئولی که جانشین او مشخص شده است و هفتههای آخر مسئولیتش را میگذراند متـ . رفتنی
تیغه 6slide 1, lame (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ شیشهای که نمونۀ مورد مطالعۀ میکروسکوپی را بر روی آن قرار دهند
مدیریت تردد محلیlocal area traffic management, LATMواژههای مصوب فرهنگستانایمنسازی و سکونتپذیرسازی خیابانهای محلی با بهرهگیری از تجهیزات و موانع فیزیکی و روشهای غیرفیزیکی
گلیمینهلغتنامه دهخداگلیمینه . [ گ ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) از گلیم بافته . آنچه از پشم درست شود.پشمین درشت : ... و سخنهای درشت گفت ، پس گفت : شما دانید که من اینجا که آمدم ، لباس شما گلیمینه بود و طعام شما درشت و من شما را توانگر کردم
سیاه گلیملغتنامه دهخداسیاه گلیم . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بدبخت . بی دولت . سیه روز. (برهان ). کنایه از مدبر و بی دولت . (آنندراج ). بدبخت . بی دولت . (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) : دمی نمیرودم از سواد دیده سرشک که هیچ طفل مبادا چو او سیاه گلیم . سنایی
سیه گلیملغتنامه دهخداسیه گلیم . [ ی َ ه ْ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از بدبخت و سیه روز. (برهان ) (آنندراج ) : دیو سیه گلیم بر آن بود تاکندهمچون گلیم خویش لباس دلم سیاه . سوزنی .سیه گلیم خری ژنده جُل ّ و پشماگندکه زندگیش نه درپی پذیرد و
گلیم سیهلغتنامه دهخداگلیم سیه . [ گ ِ م ِ ی َه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً بخت بد : بس گلیم سیهاکز نظرت گشت سپیدنظر تو سیهی پاک بشوید ز گلیم .فرخی .
گلیم بافیلغتنامه دهخداگلیم بافی . [ گ ِ ] (حامص مرکب ) عمل بافتن گلیم . عمل گلیم باف . || (اِ) محل گلیم بافی . دکان گلیم بافی .
گلیم پوشلغتنامه دهخداگلیم پوش . [ گ ِ ] (نف مرکب ) کسی که جامه ٔ گلیم می پوشد. || مسکین و فقیر. (ناظم الاطباء).
گلیم شویلغتنامه دهخداگلیم شوی . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) بیخ خاری باشد که گل آنرا آذرگون خوانند و آن بیخ را چوبک اشنان گویند بدان چیزها شویند، خصوصاً پشم را بغایت پاکیزه سازد. و بعضی از مشایخ محاسن را نیز بدان شویند. (برهان ) (آنندراج ). اسم فارسی آذریون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || بعضی گویند بیخ زع
سیاه گلیملغتنامه دهخداسیاه گلیم . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بدبخت . بی دولت . سیه روز. (برهان ). کنایه از مدبر و بی دولت . (آنندراج ). بدبخت . بی دولت . (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) : دمی نمیرودم از سواد دیده سرشک که هیچ طفل مبادا چو او سیاه گلیم . سنایی
سیه گلیملغتنامه دهخداسیه گلیم . [ ی َ ه ْ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از بدبخت و سیه روز. (برهان ) (آنندراج ) : دیو سیه گلیم بر آن بود تاکندهمچون گلیم خویش لباس دلم سیاه . سوزنی .سیه گلیم خری ژنده جُل ّ و پشماگندکه زندگیش نه درپی پذیرد و
سردرگلیملغتنامه دهخداسردرگلیم . [ س َ دَ گ ِ ] (اِ مرکب ) نام بازیی است و آن چنان باشد که جمعی در جاهابخوابند و چیزی بر سر خود کشند و شخصی میدیده باشد،بعد از آن شخص سر در کنار شخص دیگر نهد و آنهائی که خوابیده بودند جاها را تغییر دهند و سر در گلیم یا لحاف کشند، بعد از آن شخصی که سر در کنار نهاده ب