گل افشانلغتنامه دهخداگل افشان . [ گ ُ اَ ] (نف مرکب ) افشاننده ٔ گل . گل ریزنده . گل بسیار پراکنده کننده . پراکنده کننده ٔ گل و شکوفه : چنان بد که در پارس یک روز تخت نهادند زیر گل افشان درخت . فردوسی .پرستنده را گفت قیصر که تخت بیا
گل افشان کردنلغتنامه دهخداگل افشان کردن . [ گ ُ اَ ک َدَ ] (مص مرکب ) گلریزان کردن . پراکندن گل بسیار. ریختن گل بسیار بر سر کسی . گل باران کردن : پسر را پدرگر به زندان کنداز آن به که دشمن گل افشان کند. فردوسی .خوش باشد در بساره ها می خوردن