گمیزلغتنامه دهخداگمیز. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) پهلوی گومچ (رجوع به گمیختن شود). در فارسی «گمیز» با کاف ضبط کرده اند و اصح با گاف است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بول . شاش . شاشه . پیشاب . غائط بود (؟) و گروهی بول و شاشه را هم به همین نام خوانند. (لغت فرس اسدی
مگسMusca, Mus, Flyواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک آسمان جنوبی (southern sky) نزدیک بهصورت بارز صلیب جنوبی
آمیزة خطمشیpolicy mixواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای متوازن از سیاستها و ابزارهای سیاستی که برای دستیابی به هدف مشترک همراه با هم به کار گرفته میشوند متـ .آمیزة سیاستی
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
گمیزانیدنلغتنامه دهخداگمیزانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گمیزیدن فرمودن . شاشیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء).
گمیزندگیلغتنامه دهخداگمیزندگی . [ گ ُ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل گمیزنده . عمل شاش و گمیز کننده . گمیزنده بودن .
گمیزانیدنلغتنامه دهخداگمیزانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گمیزیدن فرمودن . شاشیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء).
گمیزندگیلغتنامه دهخداگمیزندگی . [ گ ُ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل گمیزنده . عمل شاش و گمیز کننده . گمیزنده بودن .
گمیز کردنلغتنامه دهخداگمیز کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گمیزیدن . گمیختن . شاشیدن : با چنین دل چه جای باران است کابر بر تو گمیز هم نکند.سنایی غزنوی (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ).