ذخیرهسازی شبکهایnetwork-attached storage, NASواژههای مصوب فرهنگستانفناوری سادهای برای ذخیرهسازی که در آن یک یا چند آرایۀ سختدیسک (hard disk) یا دیگر افزارههای ذخیرهساز با رایانۀ کارساز پیوند دارند که بهصورت گره در شبکۀ محلی رایانهای وجود دارد
رأی نامخوانroll-call vote, roll-call voting, roll call/ rollcall/ roll-call/ roll calls, vote by yeas and nays, yeas and nays, yea-and-nay rollcall, call of the voteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رأی شمارشی که در آن هر رأیدهنده با خوانده شدن نامش رأی خود را اعلام میکند و به نام او ثبت میشود
پنج پنجلغتنامه دهخداپنج پنج . [ پ َ پ َ] (ق مرکب ) پنجگان پنجگان . پنج تا پنج تا : این زمان پنج پنج میگیردتا شده عابد و مسلمانا.عبید زاکانی .
پنج گنجلغتنامه دهخداپنج گنج . [ پ َ گ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از حواس خمسه است که سامعه و باصره و لامسه و ذائقه و شامه باشد. (برهان قاطع). حواس خمسه ، دیدن و شنیدن و بوئیدن و چشیدن و بسودن . || صلوات خمس را گویند که پنج وقت نماز باشد. (برهان قاطع). || (اِخ ) خمسه ٔ نظامی . (غیاث اللغات ). || پنج خز
نَشْ یا نِشْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی نِمیْ ، نداشتن ، برای منفی کردن برخی افعال در گویش گنابادی به کار میرود.
گنجینه دارلغتنامه دهخداگنجینه دار. [ گ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که محافظ گنجینه است . متصدی خزینه . خزینه دار : بسی گنجهای گرانمایه بردبه گنجینه داران خسرو سپرد. نظامی .جواهر به گنجینه داران سپار
گنج دارالغتنامه دهخداگنج دارا. [ گ َ ج ِ ] (اِخ ) گنج منسوب به دارا : گنجی است خداوند را به یمگان صد بار فزون تر ز گنج دارا.ناصرخسرو (دیوان ص 33).
قفل دارلغتنامه دهخداقفل دار. [ ق ُ ] (نف مرکب ) گنج دار. خزانه دار : به قارونی قفل داران گنج طمع دارم اندازه ٔ دسترنج .نظامی .
گنجلغتنامه دهخداگنج . [ گ َ ] (اِ)پهلوی گنج ، ارمنی گنج ، آرامی گینزا، گززا، عربی کنز. (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند.(برهان ). دفینه ای که پادشاهان نهند. (اوبهی ). رِکاز. دَفینَه . کَنز. مَفتَح . (منتهی الارب ) : در گنجهای که
گنجلغتنامه دهخداگنج . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 39000گزی جنوب باختری حاجی آباد و 4000گزی باختر طارم واقع شده است . هوای آن گرم و سکنه ٔ آن 288</spa
گنجلغتنامه دهخداگنج . [ گ ِ] (ص ) گیج و سرگشته و متحیر. (برهان ). ظاهراً مصحف «گیج » است . (حاشیه برهان چ معین ). رجوع به کنج شود. || صاحب عجب و تکبر و خودستای . (برهان ).
گنجلغتنامه دهخداگنج . [ گ َ ] (اِ)پهلوی گنج ، ارمنی گنج ، آرامی گینزا، گززا، عربی کنز. (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). زر و گوهری باشد که در زیر زمین دفن کنند.(برهان ). دفینه ای که پادشاهان نهند. (اوبهی ). رِکاز. دَفینَه . کَنز. مَفتَح . (منتهی الارب ) : در گنجهای که
درگنجلغتنامه دهخدادرگنج . [ دَ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در 85 هزارگزی خاور مشیز و سر راه مالرورابر به چهارطاق ، با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیا
دوغ آگنجلغتنامه دهخدادوغ آگنج . [ گ َ ] (ص مرکب ) آگنده به دوغ . (یادداشت مؤلف ) : نه سکنجی که بود زهرآگین بل سکنجی که بود دوغ آگنج .سوزنی .
زرگنجلغتنامه دهخدازرگنج . [ زَ گ ُ ] (اِ) بمعنی زرغنج است و آن گیاهی باشد بدبوی که دفع خشکی بوی مشک می کند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی بسیار بدبو که از چین می آورند.(ناظم الاطباء) زرغنج . (جهانگیری ). گیاهی است بدبو که از چین آورند. برگش به برگ سداب ماند و بقول قدما طبعش سرد و تر است و خاصیت و