گندم خیزلغتنامه دهخداگندم خیز. [ گ َ دُ ] (نف مرکب ) جایی که زمینش گندم دهد. زمینی که محصول گندم آن فراوان بود.
گندملغتنامه دهخداگندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گندم ، در دیه های گیلان گندم
ندملغتنامه دهخداندم . [ ن َ ] (ع ص ) مرد زیرک و ظریف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کیّس ظریف . (اقرب الموارد).
ندملغتنامه دهخداندم . [ ن َ دَ ] (ع مص ) پشیمان شدن . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). || (اِمص ) پشیمانی . (غیاث اللغات )(ناظم الاطباء). هو غم یصیب الانسان و یتمنی ان ما وقع منه و لم یقع. (تعریفات ). پشیمان بودن <sp
ندیملغتنامه دهخداندیم . [ ن َ ] (اِخ ) (...افندی ) احمد، متخلص به ندیم . اهل استانبول و از شعرای عثمانی است . دیوانی به نام صحایف الاخبار دارد. به سال 1143 هَ . ق . درگذشت . رجوع به قاموس الاعلام ج 6 و اعلام المنجد شود.
اوکرائینلغتنامه دهخدااوکرائین . (اِخ ) اوکراین . نام رسمی آن جمهوری شوروی سوسیالیستی اوکرائین (روسی اوکرائینا) و دارای 602600 کیلومتر مربع مساحت و تخمیناً 40600000 تن جمعیت (در سال 1956م .) و جزء
خیزلغتنامه دهخداخیز. (نف مرخم ) خیزنده . برخیزنده . (ناظم الاطباء). بلندشونده . این لفظ در حالت ترکیب بدو وجه مستعمل میشود یکی آنکه جزء اول حال از ذات او باشد چون سبکخیز و دیگر آنکه بمعنی مکانی بود که حال و ذی حال از آن پیدا شود چون دشت عاشق خیز. (آنندراج ).- آب خیز</spa
گندملغتنامه دهخداگندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گندم ، در دیه های گیلان گندم
گندملغتنامه دهخداگندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گندم ، در دیه های گیلان گندم
گندمفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی دانۀ کوچک سرشار از نشاسته که غذای اصلی انسان است و از آن آرد و نان تهیه میکنند.۲. بوتۀ این گیاه برگهای بلند و باریک دارد و هر ساقۀ آن دارای سنبله است.
گندمفرهنگ فارسی معین(گَ دُ) (اِ.) گیاهی است یک ساله ، علفی با ریشة افشان و ساقة میان تهی که از آرد آن برای پختن نان استفاده می شود.
جو و گندملغتنامه دهخداجو و گندم . [ ج َ / ج ُ وُ گ َ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از سپید و سیاه : خم شد قدت و بسجده ای خم نشدی از هم پاشیدی و فراهم نشدی رفتی از کار و گشت بیکاری بیش ریشت جو و گندم شد و آدم نشدی .
جوزگندملغتنامه دهخداجوزگندم . [ ج َ / جُو گ َ دُ ] (اِ مرکب ) گوزگندم . جوزجندم . بیخ گیاهی است که در نظر مردم چنان وانماید که گویا چند گندم است که بر هم چسبیده اند. خوردن آن منع هوس خاک خوردن کند، و آنرا بعربی خرءالحمام گویند. (برهان ) (آنندراج ). له قوة مبردة
جوگندملغتنامه دهخداجوگندم . [ ج َ / جُو گ َ دُ ] (ص مرکب ) ریش جوگندم ؛ ریش که سیاه و سپید باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به جوگندمی شود.
چشم گندملغتنامه دهخداچشم گندم . [ چ َ / چ ِ م ِ گ َ دُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ گندم که چاک آن بچشم میماند. (آنندراج ). چاک دانه ٔ گندم . شکافی که بر دانه ٔ گندم است : چشم تنگش بوقت بیداری گل بابونه است پنداری چون بیکدی