گهلغتنامه دهخداگه . [ گ ِ ] (اِخ ) از توابع قصرقند. (شهرستان چاه بهار). و در حدود چهارصد خانوار جمعیت دارد. (تاریخ کرمان ص 310 از جغرافیای بلوچستان ).
گهلغتنامه دهخداگه . [ گ ُه ْ ] (اِ) همان گوه است که به معنی سرگین باشد. (شعوری ج 2 ص 328) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از لغت فرس اسدی ). سرگین و مدفوع آدمی و جز آن . نخاله ٔ غذا که از شکم بیرون آید. پلیدی . بر
گهفرهنگ فارسی عمید۱. سرگین جانوران و انسان.۲. [مجاز] هرچیز بد و زشت و ناپسند. Δ برای دشنام بهکار میرود.
گهلغتنامه دهخداگه . [ گ َه ْ ] (اِ) مخفف گاه . بوته ٔ زرگران که در آن طلا و نقره گدازند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). کوره . کوره ٔ حدادی : شوسه ٔ سیم نکوتر بر تو یا گه سیم ؟شاخ بادام بآیین تر، یا شاخ چنار؟ <p clas
مقطع نوع AA-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن مقاومتویژة الکتریکی با عمق افزایش مییابد
گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
سِنج پاییpedal cymbal, hi-hat cymbal, choke cymbal, hi-hats, Charleston cymbalواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سِنج که دو صفحۀ آن روبهروی هم و بر روی یک پایۀ عمودی قرار میگیرند و با فشار آوردن بر روی پایی (pedal) به هم کوبیده میشوند
گه گهلغتنامه دهخداگه گه . [ گ َه ْ گ َه ْ ] (ق مرکب ) مخفف گاه گاه . گه گاه : همه دوستدار و برادر شویم بود نیز گه گه که برتر شویم . فردوسی .حق تن شهری به علف چند گزاری گه گه به سخن نیز حق مهمان بگزار. ناصرخ
گهولیلغتنامه دهخداگهولی . [ گ َ ] (حامص ) عوض و بدل کردن چیزی باشد به چیزی دیگر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). معاوضه . تبدیل . چیزی به چیزی فروختن .
گهولیدنلغتنامه دهخداگهولیدن . [ گ َ دَ ] (مص ) عوض کردن و چیزی را به چیزی بدل کردن . (ناظم الاطباء).
گهرفروشیلغتنامه دهخداگهرفروشی . [ گ ُ هََ ف ُ ] (حامص مرکب ) مخفف گوهرفروشی . عمل گوهرفروش . به همین کلمه رجوع شود.
گهرنگارلغتنامه دهخداگهرنگار. [گ ُ هََ ن ِ ] (ن مف مرکب ) مخفف گوهرنگار : زگوهر است شها روی تیغ تو بنگارگهرنگار بدست گهرنثار تو باد. سوزنی .رجوع به گوهرنگار شود.
ارجنهفرهنگ فارسی عمیدنوایی از موسیقی قدیم ایرانی: ◻︎ گه نوای هفتگنج و گه نوای گنجِ گاو / گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه (منوچهری: ۹۷).
ارمندهفرهنگ فارسی عمیدآرامگیرنده: ◻︎ گه ارمندهای و گه ارغندهای / گه آشفتهای و گه آهستهای (رودکی: ۵۲۹)، ◻︎ چه باید که ارمنده گیتی چنین / پرآشوب گردد ز درد و ز کین (فردوسی۲: ۲۸۳۴).
گهر کشیدنلغتنامه دهخداگهر کشیدن . [ گ ُ هََ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) مخفف گوهر کشیدن . رجوع به همین کلمه شود.
گهر کندنلغتنامه دهخداگهر کندن . [ گ ُ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف گوهر کندن . رجوع به همین کلمه شود.
گهولیلغتنامه دهخداگهولی . [ گ َ ] (حامص ) عوض و بدل کردن چیزی باشد به چیزی دیگر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). معاوضه . تبدیل . چیزی به چیزی فروختن .
گهر گسستنلغتنامه دهخداگهر گسستن . [ گ ُ هََ گ ُ س َ ت َ ] (مص مرکب ) مخفف گوهر گسستن . رجوع به همین کلمه شود.
گهولیدنلغتنامه دهخداگهولیدن . [ گ َ دَ ] (مص ) عوض کردن و چیزی را به چیزی بدل کردن . (ناظم الاطباء).
دامگهلغتنامه دهخدادامگه . [گ َه ْ ] (اِ مرکب ) دامگاه . مخفف دامگاه : پرواز چون کنند ازین دامگه برون دو قاف را گرفته بچنگال میبرند.ناصرخسرو.اهل تمیز و عقل ازین دامگاه صعب غافل نیند گرچه بدین دامگه درند. ناص
دانگهلغتنامه دهخدادانگه . [ گ َ / گ ِ ] (ص ) مرکب آارهوس است از: دانگ + هاء. و آن در ترکیب با اعداد خاصه با عدد دو چهار و شش مستعمل است و تنها بکار نرود و کلمات دودانگه و چهاردانگه برای اسامی محل مخصوصاً بلوکات و بصورت اسم خاص مستعمل است . برای مثال به سفرنامه
داورگهلغتنامه دهخداداورگه .[ وَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) محکمه . داورگاه : به داورگه نشاندی داوران رابکندی بیخ و بن بدگوهران را.فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
داوری گهلغتنامه دهخداداوری گه . [ وَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف داوری گاه . دارالعدالة. محکمه . داورگاه داورگه : کسانی که در پرده محرم شدنددر آن داوری گه فراهم شدند.نظامی .