گواردنلغتنامه دهخداگواردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گواریدن . لذیذ شدن . لذت دادن .گوارا بودن . گوارا گشتن . مهنا شدن . و رجوع به گواریدن شود. || گواریدن . هضم شدن . تحلیل رفتن .گذشتن . و رجوع به گواریدن شود. || هضم کردن . گذرانیدن . تحلیل بردن . و رجوع به گواریدن شود.
گواریدنلغتنامه دهخداگواریدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گوار+ -یدن ، پسوند مصدری ) پهلوی گوکاریتن ، سنسکریت وی کر (تغییر دادن ) «هوبشمان ص 95». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هضم شدن طعام . (آنندراج ). تحلیل رفتن .(ناظم الاطباء). تهنئة : و
واردنلغتنامه دهخداواردن . [ دَ ] (اِ) واردان . وردنه . چوبی است که دو سر آن باریک و میان گنده می باشد و خمیر نان را بدان پهن سازند و عربان ثوینا میگویند. (از برهان ) (از آنندراج ). وردنه چوبی که بدان خمیر نان را پهن کنند. (ناظم الاطباء). || قابله و ماماچه . (ناظم الاطباء). واردین .
واردینلغتنامه دهخداواردین . (اِ) واردن . قابله . ماماچه . (ناظم الاطباء) (شعوری ). و رجوع به واردن شود.
واریدنلغتنامه دهخداواریدن . [ دَ ] (مص ) بلع کردن . بلعیدن . فرودادن . فاریدن . (از یادداشت مؤلف ): السرط؛ فروواریدن ، ای فروبردن به دهان . (تاج المصادر بیهقی ). اوباریدن .
ناگواردنیلغتنامه دهخداناگواردنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) غیرقابل گواردن . مقابل گواردنی . رجوع به گواردنی شود.
جفاسةلغتنامه دهخداجفاسة. [ ج َ س َ ] (ع ص ) ناگوارد.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به گواردن شود.
هضم کردنلغتنامه دهخداهضم کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تحلیل بردن غذا. (ناظم الاطباء). گذرانیدن و گواریدن و گواردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : شراب مست کننده طعام را هضم کند. (نوروزنامه ٔ خیام ).
فاریدنلغتنامه دهخدافاریدن . [ دَ ] (مص ) بلعیدن . سرت فروبردن . واریدن . فروواریدن . (یادداشت بخط مؤلف ). گواردن . لقمه به دهان فروبردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : آن آش او را نفارد و نگوارد. (فیه مافیه چ فروزانفر ص 24).