گوارشلغتنامه دهخداگوارش . [ گ ُ رِ ](اِمص ) (از: گوار+ -ِش . گواریدن . (ناظم الاطباء). خوش مزگی و هضم طعام . (غیاث ). عمل گواریدن : خورش را گوارش می افزون کندز تن ماندگیها به بیرون کند. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص <span class="hl" dir="ltr"
گوارشفرهنگ فارسی عمیدعملی که در داخل معده و رودهها صورت میگیرد و غذاهای خوردهشده به حالتی در میآید که قابل جذب باشد.
گوارشفرهنگ فارسی معین(گُ رِ) [ معر. ] (اِمص .) هضم غذا. ؛دستگاه ~ یا جهاز هاضمه دستگاهی است که شامل اعضای مربوط به تغذیة موجود زنده (خوردن ، هضم ، جذب و دفع ) می باشد.
ژوارزلغتنامه دهخداژوارز. [ رِ ] (اِخ ) بِنیتو. نام رئیس جمهور مکزیک . مولد سان پابلوگلاتائو در سال 1806 و وفات به مکزیکو در سال 1872 م .
وارشلغتنامه دهخداوارش . [ رِ ] (ع ص ) مهمان ناخوانده . (از اقرب الموارد). ناخوانده بر طعام کسی آینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن که ناخوانده بر طعام کسی آید. (ناظم الاطباء).
واریزلغتنامه دهخداواریز. (اِمص مرکب ) عمل واریختن . رجوع به واریختن شود. انهدام . ریختن قسمتی از بنا یا چاه و قنات و نظایر آن . || تفریغ حساب . تسویه حساب .
واریزفرهنگ فارسی عمید۱. = ⟨ واریز کردن۲. خراب شدن؛ خرابی.⟨ واریز کردن: (مصدر متعدی)۱. ریختن مقداری پول به یک حساب مشخص.۲. (مصدر لازم) فرو ریختن چیزی مثل گچ یا کاهگل از سقف یا دیوار؛ خراب شدن: دیوار اتاق واریز کرده بود.
گوارشتلغتنامه دهخداگوارشت . [ گ ُ رِ ] (اِمص ، اِ)(از: گوار+ -ِشت ، پسوند اسم مصدر) به معنی گوارش است که ترکیبی باشد که به جهت هضم طعام خورند. (برهان ): و چون معده پاک کرده باشند تریاق بزرگ وگوارشتهاء گرم به کار برند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).قرص لیموی و گوارشت لطیف عنب
گوارشگلغتنامه دهخداگوارشگ . [ گ َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزاب بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد واقع در 31 هزارگزی شمال باختری مشهد، کنار راه مشهد به وارداک . هوای آن معتدل است . 1019 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میش
گوارشگانلغتنامه دهخداگوارشگان . [ گ َ رِ] (اِخ ) دهی است از دهستان رادکان بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد واقع در 94 هزارگزی شمال باختری مشهد و 6 هزارگزی شمال باختری رادکان . در دامنه واقع و سردسیر است و <span class="hl" dir="ltr"
گوارشیلغتنامه دهخداگوارشی . [ گ ُ رِ ] (ص نسبی ) منسوب به گوارش .- جانوران گوارشی ؛ ساختمان بدن آنهامانند هیدر است ولی غدد تناسلی ندارند. در انتهای بدن آنها دهانشان قرار دارد که دور آن شاخکها قرار دارد. شاخکها ساده یا منشعبند و یا انتهای آنها مانند چماقی گرد است که
گوارش بلادریلغتنامه دهخداگوارش بلادری . [ گ ُ رِ ش ِ ب َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جهت ریاح بواسیری و تقویت باه و هضم طعام به غایت نافع است و موافق مبرودین است . زنجبیل ده استار، دارفلفل سه استار، شیطرح دو استار، شقاقل پنج استار، فانید چهارصدوپنجاه مثقال ، مغز گردکان سفیدکرده ، کنجد از هر یک ده مث
گوارش تفاحلغتنامه دهخداگوارش تفاح . [ گ ُ رِش ِ ت ُف ْ فا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جهت تقویت معده و احشاء دماغ و هاضمه مفید است ، صفت (صحیح صنعت است ) آن : یک رطل سیب شیرین را از پوست و تخم پاک کرده با شراب ریحانی بجوشانند تا مهرا شود و از پرویزن بیرون کنند با نیم رطل شکر سفید و نیم رطل عسل به قو
گوارش خسرویلغتنامه دهخداگوارش خسروی . [ گ ُ رِ ش ِ خ ُ رُ / رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن را گوارش عنبر نیز نامند و آن را پادشاهان ایران به کار میداشتند. بیماریهای برد و مخصوصاً کلیوی آن را سود دارد و قوه باه بیفزاید وفالج و لقوه و رعشه و خفقان را نافع باشد و حفظ
گوارش خوزیلغتنامه دهخداگوارش خوزی . [ گ ُ رِ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جهت اسهال مزمن و تقویت معده و جگر و رفع رطوبات معده و امعاء نافع و موافق امزجه ٔ اطفال و زلق الامعاءبه غایت مفید است ، از تراکیب محمدبن زکریا است . دانه ٔ انگور که از سرکه استخراج کرده باشند و بو داده و مثل سرمه صلایه کرده س
گوارش زرعونیلغتنامه دهخداگوارش زرعونی . [ گ ُ رِ ش ِ ؟ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) تخم هلیون ، شقاقل ، تودری ، ناف سقنقور، لسان العصافیر از هر یک یک مثقال ، زنجبیل ، تخم کرز، تخم شبت ، تخم تره تیزک ، تخم جیرجیر، تخم پیاز، تخم گندنا، تخم خولنجان ، جوزالطیب ، دارچینی ، دارفلفل ، بوزیدان ، ازهر یک سه مثقا
ضریب گوارشdigestibility coefficient, coefficient of digestibilityواژههای مصوب فرهنگستاندرصدی از مادۀ غذایی که در بدن هضم و جذب میشود