گوانجیلغتنامه دهخداگوانجی . [ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (ظ. از: گوان (ج ِ گو) + جی ، پسوند اتصاف ، قیاس شود بامیانجی ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دلیر و پهلوان . (برهان ). پهلوان . بهادر. (فهرست ولف ) : میان سخنها میانجی بویدمخواهید چیزی گوانجی بوید. <p cl
گوانجیفرهنگ فارسی عمید۱. دلیر؛ پهلوان.۲. سردار؛ سپهسالار: ◻︎ به درگاه شاهت میانجی منم / که در شهر ایران گوانجی منم (فردوسی: ۷/۵۵۹).
گونجیلغتنامه دهخداگونجی . [ گ َ وِ ] (ص ) گوانجی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ دکتر معین ). عزیز و گرامی . || شجاع و دلیر و پهلوان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گرانبها و پرقیمت . رجوع به گوانجی شود.
چیلغتنامه دهخداچی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانجی و میانجی داریم و ترکان نیز از ما گرفته اند چه علاوه بر دو شاهد گوانجی و میانجی در زبان ارمنی نیز که شعبه ای از آری