گواهی خواستنلغتنامه دهخداگواهی خواستن . [ گ ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استشهاد. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شهادت خواستن . دلیل خواستن : وز درخت اندر گواهی خواهد اوی تو بدانگاه از درخت اندر بگوی .رودکی .<b
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
واه واهلغتنامه دهخداواه واه . (صوت مرکب ) در تداول ، کلمه ای است برای نمودن تعجب به طور استهزاء. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنندراج ذیل واه و وی آرد: کلمه ٔ استلذاذ و کلمه ٔ تحریک به استلذاذ است و معنی آن در فارسی چه خوش ! کذا فی کنزاللغة، فارسیان بدین معنی واه واه به تکرار و وه وه بدون هر دو الف اس
اشهاد کردنلغتنامه دهخدااشهاد کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گواه گرفتن . گواه حاضر آوردن . گواهی خواستن : شهری جماعتی ثقات رابر آن گواه گرفت و اشهاد کرد. (سندبادنامه ص 303).
گواهیفرهنگ فارسی عمیدشهادت: ◻︎ دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی (فرخی: ۳۹۴).⟨ گواهی خواستن: (مصدر متعدی) از کسی شهادت خواستن؛ به شهادت طلبیدن.⟨ گواهی دادن: (مصدر لازم) شهادت دادن.
طلبیدنلغتنامه دهخداطلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص جعلی ) مصدر برساخته ای از طلب . دعوت کردن . خواندن . آواز کردن . || خواستن . درخواستن . ابتغاء. جُستن : سرای و قصر بزرگان طلب تو در دنیاچو مامه (؟) چند گزینی تو جای ویرانی . منجیک .شهریار
استشهادلغتنامه دهخدااستشهاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گواهی خواستن . (غیاث ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). حاضر آمدن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بگواهی خواندن . گواهی طلبیدن . بشهادت طلبیدن . (تاریخ بیهقی ). || گواه کردن . (تاج المصادربیهقی ). گواه گذرانیدن . مؤلف صبح الاع
استدلاللغتنامه دهخدااستدلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دلیل خواستن . (منتهی الارب ). دلیل جستن . گواهی خواستن . (غیاث ). || دلیل آوردن . (منتهی الارب ) (غیاث ). دلیل کردن . دلیل گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بدلیل گرفتن . دلیل ساختن . تمسک . گواه آوردن . شاهد آوردن . استشهاد
گواهیلغتنامه دهخداگواهی . [ گ ُ ] (حامص ) شهادت . (آنندراج ) (دهار) : بس است او برای گواهی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). من به اعتماد تو تعلق به گواهی درخت کردم . (کلیله و دمنه ). میعادی معین گشت که قاضی ... به گواهی درخت حکم کند. (کلیل
گواهیفرهنگ فارسی عمیدشهادت: ◻︎ دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی (فرخی: ۳۹۴).⟨ گواهی خواستن: (مصدر متعدی) از کسی شهادت خواستن؛ به شهادت طلبیدن.⟨ گواهی دادن: (مصدر لازم) شهادت دادن.
حسین آباد گواهیلغتنامه دهخداحسین آباد گواهی . [ ح ُ س ِ دِ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقعدر 44هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای 70 تن سکنه میباشد. فارسی زبان
گواهیلغتنامه دهخداگواهی . [ گ ُ ] (حامص ) شهادت . (آنندراج ) (دهار) : بس است او برای گواهی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). من به اعتماد تو تعلق به گواهی درخت کردم . (کلیله و دمنه ). میعادی معین گشت که قاضی ... به گواهی درخت حکم کند. (کلیل
گواهیفرهنگ فارسی عمیدشهادت: ◻︎ دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی (فرخی: ۳۹۴).⟨ گواهی خواستن: (مصدر متعدی) از کسی شهادت خواستن؛ به شهادت طلبیدن.⟨ گواهی دادن: (مصدر لازم) شهادت دادن.
خطمشی گواهیcertification policy, CP 4واژههای مصوب فرهنگستانسیاست حاکم بر همۀ مراحل مربوط به تولید و توزیع و حسابرسی و ابطال گواهیهای رقمی