کوبانلغتنامه دهخداکوبان . (اِخ ) از دیه های مرو است و آن را جوبان نیز گویند. (از معجم البلدان ). و رجوع به گوبان شود.
جوبانلغتنامه دهخداجوبان . (اِخ ) معرب گوبان و آن دهی است بمرو. (منتهی الارب ) (مراصد) (مرآت البلدان ج 4 ص 276).
خربانلغتنامه دهخداخربان . [ خ َ ] (اِ مرکب ) صاحب خر. راننده ٔ خر. (ناظم الاطباء). خرچران . نگاهبان خر. خرکچی . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم .ناصرخسرو.