گوش برلغتنامه دهخداگوش بر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) بُرنده ٔ گوش . قاطع گوش . قطعکننده ٔ گوش . || کسی که به مکرمال کسی را بگیرد. (فرهنگ نظام ). که به دسیسه پول از مردم بگیرد به قصد پس ندادن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به گوش بری و گوش بریدن در ذیل ترکیب های گوش شود.
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
قانون کوری ـ وایسCurie-Weiss lawواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] قانونی که بیان میکند در دماهای بالاتر از دمای کوری، پذیرفتاری مغناطیسی مادة پارامغناطیسی با دمای مطلقِ بین دمای ماده و دمای کوری تناسب معکوس دارد [فیزیک] قانونی که میگوید پذیرفتاری مغناطیسی مواد پارامغناطیسی با اختلاف دمای جسم و دمای کوری نسبت عکس دارد
گوش بریدنلغتنامه دهخداگوش بریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قطع کردن گوش . || قرض کردن به دسیسه به قصد پس ندادن . رجوع به گوش بر و گوش بری شود.
گوش بریلغتنامه دهخداگوش بری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) قطع گوش . || عمل گوش بر. رجوع به گوش بر و گوش بریدن شود.
گوش بریدگیلغتنامه دهخداگوش بریدگی . [ ب ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب )قطع گوش . (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی گوش بریده .
گوش برانلغتنامه دهخداگوش بران . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 10000 گزی جنوب خاوری کرمانشاه و 2500 گزی خاور سنگ سفید. کوهستانی و سردسیر و دارای 150</spa
گوشت برلغتنامه دهخداگوشت بر. [ ب َ ] (ص مرکب ) پوشیده شده از گوشت . از گوشت نو. || پر از گوشت . تنومند. (استینگاس ).
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان گهوشه (صدا)، کردی گوه ، ا
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِخ ) دهی است از دهستان چولائی خانه ٔ بخش حومه وارداک شهرستان مشهد واقع در 62 هزارگزی شمال مشهد و45 هزارگزی باختر راه مشهد به کلات . دره و معتدل و سکنه ٔ آن 908 تن و آ
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری شوسف . دره و گرمسیر و سکنه ٔ آن 32 تن و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . مالدا
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِخ ) دهی است از دهستان نیکشهر شهرستان چاه بهار واقع در 10 هزارگزی جنوب نیکشهر، کنار شوسه ٔ نیکشهر به چاه بهار. کوهستانی و گرمسیر مالاریایی و سکنه ٔ آن 80 تن و آب آن از رودخانه است . محصول آن برنج و خر
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِخ ) دهی است از دهستان نیکشهر شهرستان چاه بهار واقع در 14 هزارگزی باختر نیکشهر، کنار راه مالرو نیکشهر به نبت . کوهستانی و گرمسیر مالاریایی است . سکنه ٔ آن 200 تن است . آب آن از رودخانه تأمین میشود. م
درازگوشلغتنامه دهخدادرازگوش . [ دِ ] (ص مرکب ) آن که گوش دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). طویل الاذن . طویل الاَّذان . أخطل . خَطلاء. || (اِ مرکب ) خر. حمار. خراولاغ . الاغ . چاروا. چارپا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسر بزرگی جَدّان من که بودیشان درازگوش ندیم و درا
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان گهوشه (صدا)، کردی گوه ، ا
درشت گوشلغتنامه دهخدادرشت گوش . [ دُ رُ ] (ص مرکب ) کر و ناشنوا. (آنندراج ). کودن و کسی که خوب نشنود. (ناظم الاطباء).
پهن گوشلغتنامه دهخداپهن گوش . [ پ َ ] (ص مرکب ) که گوش پهن دارد. ارفش . (تاج المصادر): خطلاء؛ گوسپند پهن گوش . (منتهی الارب ).