گوشتمندلغتنامه دهخداگوشتمند. [ م َ ] (ص مرکب ) دارای گوشت . گوشتناک . || سمین و گوشت دار. پرگوشت . || ساخته شده از گوشت . (ناظم الاطباء). || صاحب جسم حیوانی : و کلمه ، گوشتمند شد و اندر ما حلول کرد و عظمت او را دیدیم . (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 6</sp
گوشتمندیلغتنامه دهخداگوشتمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت گوشتمند. گوشتناکی . پرگوشتی . فربهی . || صاحب جسم حیوانی بودن : آنان که ازخون نیستند و نه از خواست گوشتمندی و نه از شهوت مرد بلی از خدا زاینده شدند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 6).
گوشتناکلغتنامه دهخداگوشتناک . (ص مرکب ) گوشت دار و سمین . (ناظم الاطباء). لحیم .(منتهی الارب ). پرگوشت . گوشتمند. گوشتالو. گوشتالود. || میوه ٔ پرگوشت آبدار. (ناظم الاطباء).
جاودان کبیرلغتنامه دهخداجاودان کبیر. [ وِ ن ِ ک َ ] (اِخ ) جاودان نامه سومین اثر فضل اﷲ حروفی است و از کتب مقدسه ٔ حروفیه بشمار است . رجوع به حروفیه در همین لغت نامه شود. در این کتاب که بلهجه ٔ استرآبادی است لغات محلی بسیار موجود است که برخی از آنها در ذیل ذکر میگردد: آمی بو، آمده بود. آمین ، آمدن .
گوشتمندیلغتنامه دهخداگوشتمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت گوشتمند. گوشتناکی . پرگوشتی . فربهی . || صاحب جسم حیوانی بودن : آنان که ازخون نیستند و نه از خواست گوشتمندی و نه از شهوت مرد بلی از خدا زاینده شدند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 6).