گوشتیلغتنامه دهخداگوشتی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قنقری بالا (علیا) از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده واقع در 76000 گزی شمال باختری سوریان و 15000گزی شوسه ٔ شیراز به اصفهان . سکنه ٔ آن 11</s
گوشتیلغتنامه دهخداگوشتی . (ص نسبی ) گوشتین . از گوشت . منسوب به گوشت . درست شده با گوشت .- خال گوشتی ؛ خال که نه مصنوع بود. خال طبیعی . || پرگوشت . فربه .- گنجشک گوشتی ؛ فربه . پرگوشت . که لاغر و نزار نبود.- گوس
گوشتیفرهنگ فارسی عمید۱. تهیهشده از گوشت: خوراک گوشتی.۲. [مجاز] پرگوشت؛ فربه: دام گوشتی.۳. گوشتدار: خال گوشتی.
جعبهدندة پیوستة چنبرهایtoroidal continuously variable transmission, toroidal CVT, roller-based continuously variable transmission, full-toroidal continuously variable transmissionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جعبهدندة پیوسته که در آن تغییر نسبتسرعت از طریق جابهجایی غلتکهای چنبرهای بر روی دیسکهای شبهمخروطی ورودی و خروجی صورت میگیرد
پوستیلغتنامه دهخداپوستی . (ص نسبی ) منسوب به پوست . از پوست . جلدی . قشری .- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو ؛ کاغذی از پوست تنک کرده . قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده .- کلاه پوستی ؛کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه . مقابل کلاه ماهوتی یا م
پیوستگیلغتنامه دهخداپیوستگی . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پیوسته . شحشح . مقابل گشادگی . مقابل جدائی و بین . مقابل گسستگی و انفصال : و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوست
گوژپشتیلغتنامه دهخداگوژپشتی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) صفت گوژپشت . خمیدگی . انحناء. دوتویی . گوژی : تنی چون خرکمان از گوژپشتی بر او پشتی چو کیمخت از درشتی .نظامی .
وستیلغتنامه دهخداوستی . [ وَ ] (اِ) شرح و ترجمه باشد، چنانکه اگر گویند وستی تجرید، مراد شرح تجرید است ، اگر گویند وستی مصحف مراد ترجمه و شرح مصحف خواهد بود. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). شرح و تفسیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). شرح و تفسیر و ترجمه . (ناظم الاطباء). || شارح . جهانگی
گوشتینلغتنامه دهخداگوشتین . (اِخ ) دهی است جزء دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 20 هزارگزی باختر قیدار و 14 هزارگزی راه عمومی . کوهستانی و سرد و سکنه ٔ آن 539 تن است . آب آن از چشم
گوشتینلغتنامه دهخداگوشتین . (ص نسبی ) گوشتی . از گوشت ساخته : چه خوش گفت فرزانه ای پیش بین زبان گوشتین است و تیغ آهنین . نظامی .|| سمین و فربه . (ناظم الاطباء). گوشتناک . پرگوشت . فربی . بسیارگوشت : الحادره ؛ مردم گوشتین ستبر. عین حا
گوشتینفرهنگ فارسی عمید۱.‹گوشتی› تهیهشده از گوشت: ◻︎ چه خوش گفت فرزانهٴ پیشبین / زبان گوشتین است و تیغ آهنین (نظامی۵: ۸۱۴).۲. [قدیمی، مجاز] فربه؛ گوشتدار.
خال گوشتیلغتنامه دهخداخال گوشتی . [ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نقطه های برجسته از گوشت که گاهی بر پوست بدن انسان باشد.
گوشتی کلالغتنامه دهخداگوشتی کلا. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کیاکلا از بخش مرکزی شهرستان قائم شهر واقع در 10000 گزی شمال باختری قائم شهر و 2500 گزی خاور شوسه ٔ قائم شهر به بابل . دشت و معتدل مرطوب و مالاریایی است . سکنه ٔ آن
گوشتینلغتنامه دهخداگوشتین . (اِخ ) دهی است جزء دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان واقع در 20 هزارگزی باختر قیدار و 14 هزارگزی راه عمومی . کوهستانی و سرد و سکنه ٔ آن 539 تن است . آب آن از چشم
گوشتینلغتنامه دهخداگوشتین . (ص نسبی ) گوشتی . از گوشت ساخته : چه خوش گفت فرزانه ای پیش بین زبان گوشتین است و تیغ آهنین . نظامی .|| سمین و فربه . (ناظم الاطباء). گوشتناک . پرگوشت . فربی . بسیارگوشت : الحادره ؛ مردم گوشتین ستبر. عین حا
گوشتینفرهنگ فارسی عمید۱.‹گوشتی› تهیهشده از گوشت: ◻︎ چه خوش گفت فرزانهٴ پیشبین / زبان گوشتین است و تیغ آهنین (نظامی۵: ۸۱۴).۲. [قدیمی، مجاز] فربه؛ گوشتدار.
خال گوشتیلغتنامه دهخداخال گوشتی . [ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نقطه های برجسته از گوشت که گاهی بر پوست بدن انسان باشد.
خوش گوشتیلغتنامه دهخداخوش گوشتی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) پاکیزگی گوشت . حلیت گوشت . || مرافقت با مردمان . خوش خلقی . || زود التیام پذیری بدن در مقابل خستگیها و جراحات .
بدگوشتیلغتنامه دهخدابدگوشتی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدادایی . کج خلقی . بدخلقی . تلخی . فعل بدگوشت (یادداشت مؤلف ).- بدگوشتی کردن ؛ کج خلقی و بدادایی کردن . (یادداشت مؤلف ).