گوشدارلغتنامه دهخداگوشدار. (نف مرکب ) صاحب گوش . دارنده ٔ گوش . که گوش دارد. دارای آلت شنوائی . || توجه کننده . شنونده . سامع : سروشت سال و مه اندر کنار است به گفتارت همیشه گوشدار است . (ویس و رامین ). || محافظت کننده و نگاهدارنده را
گوشدارفرهنگ فارسی معین(ص فا.) = گوش دارنده : 1 - دارای گوش ، دارندة گوش ، دارای آلت شنوایی . 2 - شنونده ، سامع . 3 - آن که استراق سمع کند. 4 - متوجه ، مراقب . 5 - محافظت کننده ، نگهبان ، حامی ، حمایت کننده .
فک گوشدار حناییOtaria flavescensواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ فکگوشداریان و راستۀ گوشتخوارسانان که نر آن سه برابر ماده با سطح پشتی قهوهای تیرۀ مایل به طلایی است
منشأ (محل پیدایش وصدورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ل پیدایش وصدور، علت آغازین)، منبع، خاستگاه، سرچشمه، آبشخور، مبدأ اساس، پایه، مبنا، مایه، اصلیت، محور، مصدر، علت▲ معدن، مخزن، انبار مأخذ نطفه، هسته، هستۀ اولیه، خشت اول، بذر موطن، زادگاه، خانه (معنوی) مادر، تبار، نسب ◄ شجره نامه منبع، ظرف ریشه، بن، شالوده، اساس، پایه / تَه مقدمات، آغاز مو
گوشداریلغتنامه دهخداگوشداری . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی گوشدار. دارای آلت شنوائی بودن . || عمل گوشدار. کنایه از پرداخت احوال و تربیت و غیره . (آنندراج ). محافظت . حراست . رعایت : گر ایزد بدین نوبه یاری کندتو را و مرا گوشداری کند. شمسی (یوسف
فک گوشدار حناییOtaria flavescensواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ فکگوشداریان و راستۀ گوشتخوارسانان که نر آن سه برابر ماده با سطح پشتی قهوهای تیرۀ مایل به طلایی است
اذندیکشنری عربی به فارسیگوش , شنوايي , هرالتي شبيه گوش يا مثل دسته کوزه , خوشه , دسته , خوشه دار يا گوشدار کردن
مردم پرستلغتنامه دهخدامردم پرست . [ م َ دُ پ َ رَ ] (نف مرکب ) مخلوق پرست . آنکه مردم را پرستد. دوستدار خلق . || (حامص مرکب ) مردم پرستی . مردم پرستیدن . پرستش مردم . عبادت مردم . تملق : بت پرستیدن به از مردم پرست پند گیر و کار بند و گوشدار.بوش
گوشداریلغتنامه دهخداگوشداری . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی گوشدار. دارای آلت شنوائی بودن . || عمل گوشدار. کنایه از پرداخت احوال و تربیت و غیره . (آنندراج ). محافظت . حراست . رعایت : گر ایزد بدین نوبه یاری کندتو را و مرا گوشداری کند. شمسی (یوسف