گوناگون

gunāgun

معنی

رنگارنگ؛ رنگ‌به‌رنگ؛ جور‌به‌جور.

مترادف

الوان، جوراجور، متعدد، متفاوت، متفرق، متلون، متنوع، مختلف، ≠ مشابههمسان

جست‌وجوی دقیق

گوناگون

لغت‌نامه دهخدا

گوناگون . (ص مرکب ) مرکب از گون + الف + گون ، بمعنی گونه گونه . جوراجور. از لون دیگر. جنس به جنس . انواع . (برهان قاطع). اقسام . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). مختلف از هر قبیل . (ناظم الاطباء). متنوع . نوع به نوع . از چند نوع . رنگارنگ : مردمان [ بلوچا

گوناگون

لغت‌نامه دهخدا

گوناگون . [ گ َ / گُو نا ] (اِ) بوته ٔ خاری است که در کوهستان و جاهای کم هیزم سوختنی است . || لباس بلند زن که روی پیراهن پوشیده میشود. || لباده . (فرهنگ نظام ). هر سه معنی مخصوص این مأخذ است و جای دیگر دیده نشد. رجوع به کون و کونده شود.

گوناگون

فرهنگ فارسی عمید

رنگارنگ؛ رنگ‌به‌رنگ؛ جور‌به‌جور.

گوناگون

دیکشنری فارسی به عربی

ضعف , متنوع , مختلف

گوناگون

دیکشنری فارسی به انگلیسی

assorted, checkered, different, diverse, miscellaneous, sundry, variant, varied, variegated, various

جست‌وجوی هم‌آوا

گوناگون شدن

لغت‌نامه دهخدا

گوناگون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متنوع شدن . مختلف شدن . || رنگارنگ شدن . رجوع به گوناگون شود.

گوناگون کردن

لغت‌نامه دهخدا

گوناگون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گوناگون گردانیدن . متنوع ساختن . رنگارنگ گردانیدن . رجوع به گوناگون شود.

چیزهای گوناگون

دیکشنری فارسی به انگلیسی

sundries

گوناگون شدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

vary

گوناگون کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

diversify, vary

جست‌وجوی مشابه

گوناگونی

لغت‌نامه دهخدا

گوناگونی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی گوناگون . لونالونی . اختلاف . تنوع . || اقسام و انواع . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

گوناگونی

فرهنگ فارسی عمید

گوناگون بودن.

گوناگونی

دیکشنری فارسی به عربی

انبوب متفرع , تشکيلة

گوناگونی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

catholicity, diversity, variation, variety

گوناگونه

miscellany, miscellanea

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مجموعه‌ای از نوشته‌های نویسندگان مختلف یا مجموعه‌ای از نوشته‌های یک نویسنده با موضوعات مختلف

جست‌وجوی متن

diverse

دیکشنری انگلیسی به فارسی

گوناگون، متنوع، متنوع، گوناگون، مختلف

varied

دیکشنری انگلیسی به فارسی

متنوع، گوناگون، رنگارنگ، قابل تغییر، دارای رنگهای گوناگون

varia

دیکشنری انگلیسی به فارسی

واریا، اشیا گوناگون، مطالب گوناگون، جنگ، گلچین

گونه گون

فرهنگ فارسی عمید

= گوناگون

جور و واجور

فرهنگ گنجواژه

گوناگون.

جست‌وجوی هم‌آغاز

گوناگون شدن

لغت‌نامه دهخدا

گوناگون شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متنوع شدن . مختلف شدن . || رنگارنگ شدن . رجوع به گوناگون شود.

گوناگون کردن

لغت‌نامه دهخدا

گوناگون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گوناگون گردانیدن . متنوع ساختن . رنگارنگ گردانیدن . رجوع به گوناگون شود.

گوناگونی

لغت‌نامه دهخدا

گوناگونی . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی گوناگون . لونالونی . اختلاف . تنوع . || اقسام و انواع . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

گوناگونی

فرهنگ فارسی عمید

گوناگون بودن.

گوناگونی

دیکشنری فارسی به عربی

انبوب متفرع , تشکيلة

جست‌وجوی هم‌قافیه

قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون

دیکشنری فارسی به عربی

تنسيق

دارای استعدادهای گوناگون

دیکشنری فارسی به انگلیسی

all-around

دارای سلیقه های گوناگون

دیکشنری فارسی به انگلیسی

omnivorous

دارای کاربردهای گوناگون

دیکشنری فارسی به انگلیسی

all-purpose

فعل معین با کارکردهای دستوری گوناگون

دیکشنری فارسی به انگلیسی

be, do

ترجمه مقاله