گوپارهلغتنامه دهخداگوپاره . [ گ َ / گُو رَ / رِ ] (اِ مرکب ) رمه ٔ گاو و خر. (لغت فرس ص 467). گله ٔ گاومیش . (رشیدی ) : وای از آن آوا که گر گوپاره زآنجا بگذردبفک
گوپارهفرهنگ فارسی عمید= گواره۱: ◻︎ وای از آن آوا که گر گوپاره آنجا بگذرد / بفکند نازادهبچه باز گیرد زادهشیر (منجیک: ۲۲۹).
پیوارهلغتنامه دهخداپیواره . [ پی رَ ] (ص ، اِ) غریب و تنها. بیواره ، و این درست تر است . (آنندراج ).
چوپارهلغتنامه دهخداچوپاره . [ رَ ] (اِ مرکب ) ظرفی است چوبی مانند سینی که برای صاف کردن برنج از شلتوک و غیره استفاده می کنند و آن را بوسیله ٔ چرخهای آبی از چوب یک تکه درست می کنند. (یادداشت مؤلف ).
گوارهلغتنامه دهخداگواره . [ گ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مخفف گهواره است ، و به عربی مهد خوانند. (برهان ) : ای پیرهنت گواره ٔ گل رویت گل سرگواره ٔ گل . سیداحمد مشهدی .|| گله ٔ گاو. (برهان ). در خراسان ن
گویارهلغتنامه دهخداگویاره . [ گ َ / گُو رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مخفف گاویاره . گله ٔ گاو. ظاهراًمصحف گوباره باشد. رجوع به گاباره و گاوباره شود.
وارگهلغتنامه دهخداوارگه . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آسمان آباد بخش شیروان چرداول از شهرستان ایلام که در 31 هزارگزی شمال غربی چرداول و کنار راه اتومبیل رو چرداول به ایلام واقع است . ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای 500</s
کوپارهلغتنامه دهخداکوپاره . [ رَ / رِ ] (اِ) گله و رمه ٔ خر و گاو و گوسفند و سایر حیوانات را گویند. (برهان ) (آنندراج ). رمه و گله ٔ گاو و خر و گوسپند و دیگر چارپایان . (ناظم الاطباء). کوپار. (ناظم الاطباء). صحیح گوپاره است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). در برهان م
نژادلغتنامه دهخدانژاد. [ ن ِ ] (اِ) اصل . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری ) (تفلیسی ) (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). نسب . (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری )(صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(فرهنگ نظام ). گوهر.