گوپاللغتنامه دهخداگوپال . (اِ) عمود و گرز آهنین . (برهان ). گرز و عمود. (آنندراج ) : چو بینند تاو بر و یال من به جنگ اندرون زخم گوپال من . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 348</span
گوپاللغتنامه دهخداگوپال . (اِخ ) نام مبارزی بوده از خویشان پادشاه روس . (برهان ). با بای فارسی ، نام مبارزی بوده از خویشان پادشاه روس . (آنندراج ).
ویل وائللغتنامه دهخداویل وائل . [ وَ لُن ْ ءِ ] (ع اِ مرکب ) مبالغه است ویل را. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). رجوع به ویل وئیل و ویل ویل شود.
پوچاللغتنامه دهخداپوچال . (اِ مرکب ) (از پوچ + َال ، پسوند نسبت ) آنچه از دم رنده ٔ نجار پیدا آید و مانند آن . پوشال .
چواللغتنامه دهخداچوال . [ چ ُ ] (اِ) صورتی یا ضبطی از جوال است . غراره : و عاقل ترین مردمان در چوال محال ایشان (زنان ) رود. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 101). و عقلا را بحبایل گفتار، چون کفتار، در چوال محال خود کنند. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص <sp
حواللغتنامه دهخداحوال . [ ح ِ ] (ع اِ) انقلاب و تغیر. (اقرب الموارد). گردش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- حوال الدهر ؛ گردش زمانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).|| پیرامون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): هو حواله
حواللغتنامه دهخداحوال . [ ح ِ ] (ع اِ) حائل میان دو چیز.(منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که میان دو چیز حایل و حاجز گردد. || (مص ) محاولة، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اراده کردن . (از اقرب الموارد). و در اساس آمده : حوال و محاوله ؛ طلب کردن چیزی است با حیله . (از اقرب الموارد). رجوع به مح
عودهلغتنامه دهخداعوده . [ ع َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاخه و بنه (باوی ) بخش مرکزی شهرستان اهوازبا 350 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گوپال و چاه . محصول آنجا غلات و برنج است . ساکنان این ده از طایفه ٔ کعبی شادگان هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span clas
عریضلغتنامه دهخداعریض . [ ع َ رِی ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میربچه ٔ بخش رامهرمز شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 110 تن . آب آن ازرودخانه ٔ گوپال . محصول آن غلات ، برنج ، کنجد و بزرک است . ساکنان این ده از طایفه ٔ زبید هستند و آن را «بنه زبید» هم نامند. (از فرهنگ
رغیوهلغتنامه دهخدارغیوه . [ رَ وِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش رامهرمز شهرستان اهواز. این دهستان از شمال به بخش هفت گل و شهرستان شوشتر، از خاور به بخش هفت گل و رام هرمز، از جنوب به رود گوپال ، از باختر به رودخانه ٔ کارون محدود است . رغیوه از 13 آبادی بزرگ
ژالهفرهنگ فارسی عمید۱. قطرهای که روی برگ گل یا گیاه قرار میگیرد؛ شبنم: ◻︎ ژاله بر لاله فرودآمده هنگام سحر / راست چون عارض گلبوی عرقکردۀ یار (سعدی۲: ۶۴۶)، ◻︎ ژاله بر گل فتاد چون عرقی / که به رخسار یار من باشد (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۰۵).۲. [قدیمی] تگرگ.۳. [قدیمی] باران تند با قطرههای درشت: ◻︎ ز بس نی
کوپاللغتنامه دهخداکوپال .(اِ) لخت آهنین بود، تازیش عمود است . (لغت فرس اسدی ). عمود و گرز آهنین را گویند. (برهان ). به معنی گرزو عمود باشد و به بای عربی معنی آن روشن تر شود یعنی کوبنده ٔ بال و بازو و به قانونی که در فارسی رسم است یک با را حذف کرده کوب بال را کوبال گویند . (آنندراج ). گوپال . ک