گوکلغتنامه دهخداگوک . (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان گوک بخش شهداد شهرستان کرمان . واقع در 100هزارگزی جنوب شهداد، سر راه فرعی کرمان به شهداد. کوهستانی ، سردسیر و سکنه ٔ آن 5500 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و انواع میوه
گوکلغتنامه دهخداگوک . (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش شهداد شهرستان کرمان . این دهستان در جنوب شهداد واقع شده و حدود آن بشرح زیر است . از شمال به دهستان حومه ٔ شهداد از خاوربه دهستان نسک ، از جنوب به دهستان تهرود و از باختربه دهستان حومه ٔ ماهان . موقعیت آن کوهستانی است . قراء آن در دره ها واقع
گوکلغتنامه دهخداگوک .(اِ) تکمه را گویند و معرب آن قوقه بود. (جهانگیری ). به معنی تکمه است و معرب آن قوقه است . (انجمن آرا). تکمه ٔ گریبان باشد و آن را گوی گریبان هم می گویند.(برهان ). شکل قدیم گو، گوی . (حاشیه ٔ برهان ). رجوع به گوکه و گوگ شود. || دانه های سختی که در اعضا بهم می رسد و درد نم
بازتاب عُقزنیgag reflexواژههای مصوب فرهنگستانواکنش غیرارادی نوزاد هنگامی که یک شیء سفت به بخش پسین دهان او برخورد میکند
پژواک قلابشکلhook echoواژههای مصوب فرهنگستانپژواکی به شکل چنگک بر روی صفحۀ رادار که از بازتابندگی زیاد امواج در طی کشیده شدن بارش به درون مارپیچ میانچرخند به وجود میآید
وق وقلغتنامه دهخداوق وق . [ وَ وَ ] (اِ صوت ) وغ وغ . آواز سگ . عوعو. (یادداشت مرحوم دهخدا).- وق وق کردن ؛ عوعوکردن سگ . وغ وغ کردن .
گوکیلیلغتنامه دهخداگوکیلی . [ گ َ ] (اِخ ) نام ناحیتی (قضایی ) به یونان که مرکز آن قصبه ٔ گوکیلی است و از 57 ده مرکب است . (قاموس الاعلام ترکی ).
گوکوهلغتنامه دهخداگوکوه . (اِخ ) یا گاوکوه . یکی از دیه های شاه کوه و ساور (مازندران ) است . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 169 شود.
گوکانلغتنامه دهخداگوکان . (اِخ ) نام یکی از دو دهستان بخش خفر شهرستان جهرم و حدودو مشخصات آن به قرار زیر است : از شمال و خاور ارتفاعات سفیدار و دهستان حومه ٔ خفر از باختر ارتفاعات گردنه ٔ بنه میر، از جنوب تنگ کبوتری و دهستان سیمکان . موقعیت آن کوهستانی و دامنه است . این دهستان در جنوب بخش واقع
گوکجهلغتنامه دهخداگوکجه . [ گ ُ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان ، بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس . در 19000گزی شمال خاوری کلاله واقع است . در دشت و هوای آن معتدل ، سکنه ٔ آن 290 تن است . آب آن از رودخانه ٔ زاو و محصول آن بر
غوکلغتنامه دهخداغوک . [ غ َ وَ ] (اِ) زمین کنده و عمیق . مبدل گَوَک . (آنندراج ). گودال . رجوع به گو و گوک شود.
چاهکلغتنامه دهخداچاهک . [ هََ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گوک بخش شهداد شهرستان کرمان که در 50 هزارگزی جنوب شهداد بر سر راه فرعی گوک به شهداد واقع شده و6 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
گرکانلغتنامه دهخداگرکان . [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گوک بخش شهداد شهرستان کرمان ، واقع در 105000گزی جنوب شهداد، سر راه فرعی گوک به شهداد، دارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
دمیرآپارانلغتنامه دهخدادمیرآپاران . [ دَ ] (اِخ ) نام رودیست در شیروان که به رودخانه ٔ گوک سو می ریزد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
گوکیلیلغتنامه دهخداگوکیلی . [ گ َ ] (اِخ ) نام ناحیتی (قضایی ) به یونان که مرکز آن قصبه ٔ گوکیلی است و از 57 ده مرکب است . (قاموس الاعلام ترکی ).
گوکوهلغتنامه دهخداگوکوه . (اِخ ) یا گاوکوه . یکی از دیه های شاه کوه و ساور (مازندران ) است . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 169 شود.
گوک سرلغتنامه دهخداگوک سر. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس . واقع در خاور جاسک و 10000گزی جنوب راه مالرو جاسک به چاه بهار است . جلگه و گرمسیر و سکنه ٔ آن 50 تن است . آب آن از چاه و محصول خرماو
گوکانلغتنامه دهخداگوکان . (اِخ ) نام یکی از دو دهستان بخش خفر شهرستان جهرم و حدودو مشخصات آن به قرار زیر است : از شمال و خاور ارتفاعات سفیدار و دهستان حومه ٔ خفر از باختر ارتفاعات گردنه ٔ بنه میر، از جنوب تنگ کبوتری و دهستان سیمکان . موقعیت آن کوهستانی و دامنه است . این دهستان در جنوب بخش واقع
گوکجه سلطان قاجارلغتنامه دهخداگوکجه سلطان قاجار. [ ج َ / ج ِ س ُ ن ِ ] (اِخ ) یکی از فرمانروایان استراباد که در سال 962 به امارت رسید. (از ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 221).
چگوکلغتنامه دهخداچگوک . [ چ َ ] (اِ) چکاوک را گویند که بعربی قبره خوانند. (برهان ). چکاوک . (ناظم الاطباء). چکاو. چکاوه . رجوع به چکاو و چکاوک و چکاوه شود.
چگوکلغتنامه دهخداچگوک . [ چ ُ ] (اِ) بمعنی چغوک است که گنجشک باشد. (برهان ) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). گنجشک که چغوک و چغک نیز گویند. (رشیدی ). چغوک . (ناظم الاطباء). چکوک و چگک . عصفور : آنکه شهباز همتش گه صیدکرکس چرخ بشکرد چو چگوک .
چنگوکلغتنامه دهخداچنگوک . [ چ َ ] (ص )شخصی را گویند که از بیماری برخاسته باشد و از ضعف دست بر دیوار گرفته راه رود. (برهان ). بیماری که تازه از بیماری برخاسته و به امداد و اعانت کسی و یا چیزی حرکت می کند. چنگلوک . || مردم دست و پا کچ را گفته اند. (برهان ). بمعنی چنگلوک است . (آنندراج ) (انجمن آ