گچفرهنگ فارسی عمیدجسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره بهدست میآید و وقتی آن را در آب خمیر کنند بهزودی سفت و محکم میشود و خود را میگیرد. غالباً برای سفید کردن اتاقها و قالبگیری و مجسمهسازی به کار میرود.
گچلغتنامه دهخداگچ . [ گ َ ] (اِ) پهلوی و پازند گچ ، معرب آن جص ، سریانی گسا ، کلمه ٔ عربی ، فارسی جبسین از یونانی غوپسس و غوپسینس آمده ، در اکدی گسو آمده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاکی باشد که آن را پزند و بدان خانه سفید کنند. (برهان ) (آنندراج ). در هندی و در اشعار قدما گرچ مستعمل اس
گچلغتنامه دهخداگچ . [ گ َ ](اِخ ) دهی از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار، 30000گزی شمال نیکشهر و 8000گزی خاور شوسه ٔ نیک شهر به ایرانشهر. کوهستانی ، گرمسیری ، مالاریائی و سکنه ٔ آن 100 تن بلوچ
خرده گچلغتنامه دهخداخرده گچ . [خ ُ دَ / دِ گ َ ] (اِ مرکب ) ریزه های گچ . آشغال گچ . باقیمانده های گچ در بنائی پس از برگرفتن گچهای خوب .
چشمه گچلغتنامه دهخداچشمه گچ . [ چ َ م َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 61 هزارگزی جنوب کرمانشاه و 10 هزارگزی چنار مرکز دهستان واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl" dir="lt
کهنه گچلغتنامه دهخداکهنه گچ . [ ک ُ ن َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان منگور است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گچ بریلغتنامه دهخداگچ بری . [ گ َ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل ساختن خطوط و گلهاو بته ها و صور حیوانی از گچ در دیوار و سقف خانه .
گچیانلغتنامه دهخداگچیان . [ گ َ ] (اِخ ) آن را صندوقه نیز گویند. صخره ای است در استرآباد نزدیک آب چاروا و نهر شصت کلا. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 101).
گچانلغتنامه دهخداگچان . [ گ َ ] (اِخ ) نام ایالاتی بود در نواحی خراسان . ظاهراً همان قوچان امروز است . (اشعار و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 150).
گچ بریلغتنامه دهخداگچ بری . [ گ َ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل ساختن خطوط و گلهاو بته ها و صور حیوانی از گچ در دیوار و سقف خانه .
گچ اندود کردنلغتنامه دهخداگچ اندود کردن . [ گ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با گچ سفید کردن . گچ مالیدن . گچ کشیدن بر...
خرده گچلغتنامه دهخداخرده گچ . [خ ُ دَ / دِ گ َ ] (اِ مرکب ) ریزه های گچ . آشغال گچ . باقیمانده های گچ در بنائی پس از برگرفتن گچهای خوب .
چشمه گچلغتنامه دهخداچشمه گچ . [ چ َ م َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 61 هزارگزی جنوب کرمانشاه و 10 هزارگزی چنار مرکز دهستان واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl" dir="lt
کهنه گچلغتنامه دهخداکهنه گچ . [ ک ُ ن َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان منگور است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ابن گچلغتنامه دهخداابن گچ . [ اِ ن ُ گ َ ] (اِخ ) ابوالقاسم یوسف احمدبن یوسف بن گچ گچی دینوری . یکی از ائمه ٔ فقهای شافعیه . او صحبت ابوالحسین القطان و مجلس ابوالقاسم عبدالعزیز دارکی را دریافته و ریاست علم و دنیا رابهم داشته است . به قصد انتفاع از علم و استفادت از جودت نظر وی مردم از آفاق بدینو