گچهلغتنامه دهخداگچه . [ گ َ چ َ / چ ِ ] (ص ) کسی را گویند که زبان او به فصاحت جاری نباشد و به این معنی با تشدید ثانی هم بنظر آمده است . (برهان ). کسی که فصیح سخن نتواند گفت . (آنندراج ). بر فصاحت جاری نباشد. (جهانگیری ). در سبزوار گچه بمعنی شخص کم عقل نافصیح
مقطع نوع AA-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن مقاومتویژة الکتریکی با عمق افزایش مییابد
گرمای ویژهspecific heatواژههای مصوب فرهنگستانمقدار گرمایی که باید به واحد جِرم جسم داده شود تا دمای آن یک درجه بالا رود
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
سِنج پاییpedal cymbal, hi-hat cymbal, choke cymbal, hi-hats, Charleston cymbalواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سِنج که دو صفحۀ آن روبهروی هم و بر روی یک پایۀ عمودی قرار میگیرند و با فشار آوردن بر روی پایی (pedal) به هم کوبیده میشوند
گچه باشلغتنامه دهخداگچه باش . [ گ ِ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، ده هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 3هزارگزی خاور راه ارابه رو آوه به ارومیه . دامنه ، معتدل ، مالاریائی و سکنه ٔ آن 73 تن است .
گچ سرلغتنامه دهخداگچ سر. [ گ َ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران ، سر راه شوسه کرج به چالوس . سکنه ٔ آن 50 تن . پاسگاه پاسبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). رابینو در سفرنامه خود
کرگسلغتنامه دهخداکرگس . [ ک َ گ َ ] (اِ) کرکس . مرغ مردارخوار. (برهان ). طائری است معروف مردارخوار که به هندی گچه گویند فی زماننا گِد گویند. اکثر پر او در تیر به کار برند و مجازاً پرهای تیررا کرگس گویند. (غیاث اللغات ). رجوع به کرکس شود.- کرگسان گردون ؛ کرکسان فلک
گچه باشلغتنامه دهخداگچه باش . [ گ ِ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، ده هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 3هزارگزی خاور راه ارابه رو آوه به ارومیه . دامنه ، معتدل ، مالاریائی و سکنه ٔ آن 73 تن است .
دوگچهلغتنامه دهخدادوگچه . [ دُگ َ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. واقع در 4هزارگزی باغ ملک با 300 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
سنگچهلغتنامه دهخداسنگچه . [ س َ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) ژاله باشد که تگرگ است . (برهان ). تگرگ و ژاله و لفظ چه برای نسبت است . (غیاث ) : گرچه بچشم عوام سنگچه چون لؤلؤ است لیک تف آفتاب فرق کند این و آن .خاقا
دیگچهلغتنامه دهخدادیگچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دیگ کوچک . (از ناظم الاطباء). دیگ خرد. || نوعی غذا که از شیر و برنج و گلاب و شکر بعنوان غذای نذری پزند و بین مستمندان تقسیم کنند.
دیگچهلغتنامه دهخدادیگچه . [ چ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس . در حدود شمال باختری بی بی شروان . اهالی آن چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).