گیاهناکلغتنامه دهخداگیاهناک . (ص مرکب ) گیاه دار و دارای گیاه سبز. (ناظم الاطباء): اِعشاب ؛ گیاه ناک گردیدن جایی یعنی با سبزه و طراوت شدن . (از منتهی الارب ) (صراح اللغة). اصبحت الارض حیرة؛ سبز و گیاهناک شد زمین . اَبَشّت ِ الارض ؛ گیاهناک شد زمین . (منتهی الارب ).
احناقلغتنامه دهخدااحناق . [ اِ ] (ع مص )بخشم آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || کینه ور شدن . (زوزنی ). سخت کینه گرفتن . || احناق زرع ؛ از غلاف برآمدن و منتشر شدن خازهای خوشه ٔ زراعت . || باریک کوهان و میان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). باریک شدن کوهان شتر. || احناق حمار؛ باریک شدن و لاغر
احناکلغتنامه دهخدااحناک . [ اِ ](ع مص ) مجرّب کردن روزگار مردم را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آزموده گردانیدن روزگار مردم را. احناک سن ّ کسی را؛ استوارخرد کردن تجربه ها و آزمونها او را. || ردّ کردن : اَحنکه ؛ رد کرد آن را.
اعناکلغتنامه دهخدااعناک . [ اَ ] (اِخ ) شهرکی است در نواحی حوران از توابع دمشق . (از معجم البلدان ).
مکلیلغتنامه دهخدامکلی ٔ. [ م ُ ل ِءْ ] (ع ص ) گیاهناک . (ناظم الاطباء). مکان مکلی ٔ؛ جای بسیارگیاه . (از اقرب الموارد).
معشابلغتنامه دهخدامعشاب . [ م ِ ](ع ص ) ارض معشاب ؛ زمین گیاهناک . ج ، معاشیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ایسابلغتنامه دهخداایساب . (ع مص ) (از «وس ب ») گیاهناک شدن زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). بسیارگیاه شدن زمین . (ناظم الاطباء).