اشتقاق ضربانسازpacemaker lead, pacing leadواژههای مصوب فرهنگستاناتصال بین قلب و منبع نیروی ضربانساز مصنوعی متـ . گیرانۀ ضربانساز
جلوداریlead-out/lead outواژههای مصوب فرهنگستانراهکنشی که در آن دوچرخهسوار، درحالیکه با سرعت میراند، به همتیمی خود اجازه میدهد در باد او بخوابد تا بتواند برای سرعترانی پایانی آماده شود
گیلانلغتنامه دهخداگیلان . (اِخ ) مرکب از گیل به اضافه ٔ ان ، پسوند مکان ، در پهلوی گلان . یعنی مملکت گیل ها، نزد یونانیان گلا ، در اوستا نام ناحیتی به صورت «ورنا» آمده و خاورشناسان در تعیین محل آن اختلاف دارند. بر طبق سنت آن ، همان مملکت «پتشخوارگر» (طبرستان و گیلان ) است . (یشتها ج <span clas
گیلابادلغتنامه دهخداگیلاباد. (اِخ ) شهر کوچکی است از ناحیه ٔ گیلان و ایشان را [ گیلانیان ] شهرکها است با منبر چون ، گیلاباذ، شال ، دولاب . (حدودالعالم چ دکتر ستوده ص 150).
گیلابادلغتنامه دهخداگیلاباد. (اِخ ) نام موضعی است در مشرق ری که در آن بناهای عظیم و چشمه سار و باغهای زیبا باشد. آن را مرداو بن لاشک بنا نهاد. (از معجم البلدان ). معرب آن جیلاباذ است . رجوع به جیلاباذ شود.
گیلاپیلغتنامه دهخداگیلاپی . (اِخ ) دهی است از دهستان اهلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 15هزارگزی شمال باختری آمل و 2هزارگزی باختر شوسه ٔ آمل به محمودآباد. واقع در دشت و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنه ٔ آن <span class="hl"
گیلارکشلغتنامه دهخداگیلارکش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سمام بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 26هزارگزی جنوب امام . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 260 تن است . آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات
قدحدیکشنری عربی به فارسیساغر , جام , گيلا س شراب , تکه , قطعه , قطره , ابخوري , ليوان , ساده لوح , دهان , دهن کجي , کتک زدن , عکس شخص محکوم
طلقةدیکشنری عربی به فارسیگلوله , تير , ساچمه , رسايي , پرتابه , تزريق , جرعه , يک گيلا س مشروب , فرصت , ضربت توپ بازي , منظره فيلمبرداري شده , عکس , رها شده , اصابت کرده , جوانه زده
زجاجدیکشنری عربی به فارسیشيشه , ابگينه , ليوان , گيلا س , جام , استکان , ايينه , شيشه دوربين , شيشه ذره بين , عدسي , شيشه الا ت , الت شيشه اي , عينک , شيشه گرفتن , عينک دار کردن , شيشه اي کردن , صيقلي کردن
حفرةدیکشنری عربی به فارسیدهانه اتش فشان , دهانه کوه هاي ماه , دهانه يا حفره حاصله در اثر بمب وغيره , چال , چال دار کردن , گودال , حفره , چاله , سياه چال , هسته البالو و گيلا س و غيره , به رقابت واداشتن , هسته ميوه را دراوردن , در گود مبارزه قرار دادن
گیلانلغتنامه دهخداگیلان . (اِخ ) مرکب از گیل به اضافه ٔ ان ، پسوند مکان ، در پهلوی گلان . یعنی مملکت گیل ها، نزد یونانیان گلا ، در اوستا نام ناحیتی به صورت «ورنا» آمده و خاورشناسان در تعیین محل آن اختلاف دارند. بر طبق سنت آن ، همان مملکت «پتشخوارگر» (طبرستان و گیلان ) است . (یشتها ج <span clas
گیلان دوزلغتنامه دهخداگیلان دوز. (اِخ ) دهی است از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان مشکین شهر. واقع در 20هزارگزی باختر مرکز بخش و 2هزارگزی شوسه ٔ میانه و خیاو. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 1
گیلابادلغتنامه دهخداگیلاباد. (اِخ ) شهر کوچکی است از ناحیه ٔ گیلان و ایشان را [ گیلانیان ] شهرکها است با منبر چون ، گیلاباذ، شال ، دولاب . (حدودالعالم چ دکتر ستوده ص 150).
گیلابادلغتنامه دهخداگیلاباد. (اِخ ) نام موضعی است در مشرق ری که در آن بناهای عظیم و چشمه سار و باغهای زیبا باشد. آن را مرداو بن لاشک بنا نهاد. (از معجم البلدان ). معرب آن جیلاباذ است . رجوع به جیلاباذ شود.
گیلاپیلغتنامه دهخداگیلاپی . (اِخ ) دهی است از دهستان اهلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 15هزارگزی شمال باختری آمل و 2هزارگزی باختر شوسه ٔ آمل به محمودآباد. واقع در دشت و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنه ٔ آن <span class="hl"