گیلیلغتنامه دهخداگیلی . (اِخ ) دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 30هزارگزی خاور اراک و کنار راه اراک به خمین . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر، و سکنه ٔ آن <span class="
گیلیلغتنامه دهخداگیلی . (ص نسبی ) گیلانی . از مردم سرزمین گیلان . منسوب به گیلان . (از برهان قاطع). از گیلان : همه مرزبانان زرین کمربلوچی و گیلی به زرین سپر. فردوسی .چو شب گیل شد در گلیم سیاه ورا زرد گیلی سپر گشت ماه . <p c
گیلیفرهنگ فارسی عمیدتهیهشده از گیل؛ نمدی: ◻︎ چو شب گیل شد در گلیم سیاه / وُرا زرد گیلی سپر گشت ماه (اسدی: ۲۰۸).
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
چلپ چلپلغتنامه دهخداچلپ چلپ . [ چ ِ ل َ / ل ِ چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ صوت ) آواز راه رفتن در زمینی که آب کمی در آن باشد. (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی ). صدایی که از شلوار و جامه ٔ تر هنگام راه رفتن یا دویدن برخیزد، یا آوایی که از راه
گیلی گیلیلغتنامه دهخداگیلی گیلی . (ص ) هرچیز گرد گردنده در زبان کودکان . (از یادداشت مؤلف ). قِلی قِلی : گیلی گیلی حوضک . دور و کنار سیزک ...
لپ لپلغتنامه دهخدالپ لپ . [ ل َ ل َ ] (اِ صوت ) صدا و آواز آش خوردن . || صدا و آواز آب خوردن سگ را گویند.(برهان ). || لف لف . رجوع به لف لف شود.
گیلی گیلیلغتنامه دهخداگیلی گیلی . (ص ) هرچیز گرد گردنده در زبان کودکان . (از یادداشت مؤلف ). قِلی قِلی : گیلی گیلی حوضک . دور و کنار سیزک ...
گیلی گیلی خوردنلغتنامه دهخداگیلی گیلی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن چیز گرد و مدور بر سطحی . (یادداشت مؤلف ). قل قل خوردن . غلطان رفتن شی ٔ مدور بر سطحی . || افتان و خیزان تلوتلو خوردن . چون مستان به هر سوی متمایل شدن و رفتن .
گیلی کرانلغتنامه دهخداگیلی کران . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیوه بخش مریوان شهرستان سنندج . واقع در 40هزارگزی شمال خاوری دژ شاهپور و 6 هزارگزی شمال خاوری چالی سور. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن <span class="h
گیلی گیلیلغتنامه دهخداگیلی گیلی . (ص ) هرچیز گرد گردنده در زبان کودکان . (از یادداشت مؤلف ). قِلی قِلی : گیلی گیلی حوضک . دور و کنار سیزک ...
گیلی کرانلغتنامه دهخداگیلی کران . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیوه بخش مریوان شهرستان سنندج . واقع در 40هزارگزی شمال خاوری دژ شاهپور و 6 هزارگزی شمال خاوری چالی سور. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن <span class="h
گیلی گیلی خوردنلغتنامه دهخداگیلی گیلی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن چیز گرد و مدور بر سطحی . (یادداشت مؤلف ). قل قل خوردن . غلطان رفتن شی ٔ مدور بر سطحی . || افتان و خیزان تلوتلو خوردن . چون مستان به هر سوی متمایل شدن و رفتن .
گیلی گیلیلغتنامه دهخداگیلی گیلی . (ص ) هرچیز گرد گردنده در زبان کودکان . (از یادداشت مؤلف ). قِلی قِلی : گیلی گیلی حوضک . دور و کنار سیزک ...
فینگیلیلغتنامه دهخدافینگیلی . (ص ) در تداول عامه ، کوچک . ریزه . فنغلی . فنقلی . فسقلی . (یادداشتهای مؤلف ). || (اِ) نیز نام کوچکترین ریگ است از سه ریگ ، که در بازی یکی از آنها را در دست پنهان کنند و از دیگری پرسند: گاو، گوساله یا فینگیلی ؟ یعنی : کدام سنگ در دست من است ؟ (یادداشتهای مؤلف ).<b
جمال الدین گیلیلغتنامه دهخداجمال الدین گیلی . [ ج َ لُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) از مشایخ بزرگ زمان علاءالدین محمد بود. وی در قزوین بارشاد خلایق اشتغال داشت . علاءالدین را بشیخ جمال الدین ارادت تمام بود. شیخ در قزوین به سال 651 هَ . ق . درگذشت . (حبیب السیر چ خیام ج <span class
گاو گیلیلغتنامه دهخداگاو گیلی .[ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی است که کوهان درشت در پشت گردن دارد و شاخهایش درازتر از شاخهای سایر گاوان باشد و این غیر از گاو میش است : چریده گاو گیلی در کنارش گهی آبش خورد گه نوبهارش .(ویس و رامین ).<br