گیوه بافلغتنامه دهخداگیوه باف . [گی وَ / وِ ] (نف مرکب ) آنکه گیوه بافد. آنکه رویه های پاافزاری که نامش گیوه است بافد. بافنده ٔ گیوه .
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
واگوییcalling outواژههای مصوب فرهنگستانبازخوانی دادههای گفتاری بهوسیلۀ خدمه یا ناظر زمینی برای کمک به خلبان یا دیگر خدمه
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
کار اصطلاحشناسی موردی،واژهگزینی موردیad hoc terminology workواژههای مصوب فرهنگستانحل مسائل جاری اصطلاحشناسی نظیر جستوجوی واژههای جدید و معادلها و مترادفها
گیوه بافتنلغتنامه دهخداگیوه بافتن . [ گی وَ / وِ ت َ ] (مص مرکب ) از ریسمان پنبه ای پاافزاری که نامش گیوه است ترتیب دادن . رجوع به گیوه شود.
گیوه بافیلغتنامه دهخداگیوه بافی .[ گی وَ / وِ ] (حامص مرکب ) عمل گیوه باف . || (اِ مرکب ) محل بافتن گیوه . کارگاه بافتن گیوه .
گیوهلغتنامه دهخداگیوه . [ گی وَ ] (اِخ ) صورتی از گیو است ، فرزند گودرز، پهلوان داستانی . نام پادشاه زمین خاوران است و او یکی از مبارزان شاه کیخسروبن سیاوخش بود. (برهان قاطع) (از مؤیدالفضلا) : فروتر از او گیوه ٔ رزم زن به هر کار پیروز و لشکرشکن . <p class=
گیوهلغتنامه دهخداگیوه . [گی وَ / وِ ] (اِ) نوعی پای افزار که رویه ٔ آن را ازریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آن را گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند. نوعی از کفش است و آن را کفش جامگی نیز گویند. (برهان قاطع).
گیوهفرهنگ فارسی معین(وِ) (اِ.) نوعی کفش که رویة آن از نخ یا ابریشم بافته می شود. ؛ ~ها را ورکشیدن کنایه از: تصمیم به رفتن گرفتن و آمادة حرکت شدن .
گیوهلغتنامه دهخداگیوه . [ گی وَ ] (اِخ ) صورتی از گیو است ، فرزند گودرز، پهلوان داستانی . نام پادشاه زمین خاوران است و او یکی از مبارزان شاه کیخسروبن سیاوخش بود. (برهان قاطع) (از مؤیدالفضلا) : فروتر از او گیوه ٔ رزم زن به هر کار پیروز و لشکرشکن . <p class=
گیوهلغتنامه دهخداگیوه . [گی وَ / وِ ] (اِ) نوعی پای افزار که رویه ٔ آن را ازریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آن را گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند. نوعی از کفش است و آن را کفش جامگی نیز گویند. (برهان قاطع).
گل گیوهلغتنامه دهخداگل گیوه . [ گ ِ ل ِ وَ / وِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی است سفید که گیوه ٔ مستعمل را پس از شستن باآن سفید کند. گلی است سپیدرنگ که چمچم ، یعنی گیوه را چون شوخگن شود بدان سپید کنند. (یادداشت مؤلف ).