یاری کردنلغتنامه دهخدایاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) همراهی کردن . کمک کردن . اعانت . نصرت . امداد. مددکردن . ارداء. مناجده . معاونت . نصرت . صحبت صحابت . هناء. عوان .ممالاة. تعوین . کنیف . کنف . (منتهی الارب ) : هرآنگه که تو شهریاری کنی مرا مرزبخشی و یاری کنی .<
فرضیة اِیریAiry hypothesisواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای مبتنی بر ترازمندی گرانشی (همایستایی) میان پوسته و گوشته
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
آرایۀ قطبی ـ قطبیpole-pole array, two-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن دو الکترود جریان و پتانسیل پشت سر هم و در فاصلهای دور از هم بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
یاریلغتنامه دهخدایاری . (حامص ) اعانت . کمک . دستگیری . پایمردی . دستمردی . دستیاری . پشتی . یارمندی . پشتیبانی . نصرت . مساعدت . عون . معاضدت . معاونت . مظاهرت . معونت . مدد. امداد. نصر. تأیید. تعوین . عضد. یارگی . یاوری . صاحب آنندراج بی اتکاء به دلیلی و شاهدی تفاوتهایی میان یاری و یارگی و
یاریلغتنامه دهخدایاری . (اِخ ) از شعرای معاصر میرعلی شیر نوائی و از آن گروه است که امیرعلی شیر به صحبت آنان رسیده است . در مجالس النفائس آمده است :...استرابادی است و قصیده ٔ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع ازوست :آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست <br
یاریلغتنامه دهخدایاری . (اِخ ) (حافظ یاری ) از شعرائی است که در اوائل روزگار میرعلی شیر نوائی بوده اند در مجالس النفائس آمده است : حافظ یاری یاری شیرین گفتار شیرین کردار بوده و در علم قرائت بی نظیر و اکثر اوقات به تلاوت قرآن مشغولی داشته و همیشه همای همت را بر نصیحت مردم میگماشته ، و از جمله
یاریلغتنامه دهخدایاری . (اِخ ) (ملایاری ) در مجلس ششم مجالس النفائس موسوم به لطائف نامه که در آن لطائف فضلا و ظرفای ممالک غیر خراسان یاد شده و در زمان میرعلیشیرنوائی میزیسته اند آمده : ملایاری از شیراز است ، و در محلی که از آنجا به خراسان آمد به نقاشی منسوب بود، اما مبتدی بود، فقیر او را به ا
یاریلغتنامه دهخدایاری . (اِخ ) در مجالس النفائس (لطائف نامه ) ذیل مجلس دوم که درباره ٔ شعرائیست که میرعلیشیر در زمان کودکی با شباب بملازمت ایشان رسیده و در تاریخ شروع به تألیف کتاب مجالس النفایس (895) در حیات نبوده اند آرد: مولانا یاری ، وزیرزاده بود اما درو
دامیاریلغتنامه دهخدادامیاری . (حامص مرکب ) عمل دامیار. صید. صیدکاری . شکارگری . صیادی . عمل گرفتار کردن شکار با دام و تله : گفتا که برسم دامیاری مهمان توام بدانچه داری . نظامی .|| ماهیگیری .
دانشیاریلغتنامه دهخدادانشیاری . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل دانشیار. || شغل دانش یار. || مقام دانشیار.- رتبه ٔ دانشیاری ؛ رتبه و درجه ای که خاص دانشیارست . رتبه ای که دانشیار احراز کند در سنین خدمت خود با شرایط خاص .
دستیاریلغتنامه دهخدادستیاری . [ دَس ْت ْ ] (حامص مرکب ) امداد و اعانت و مددکاری . (آنندراج ). مدد. (شرفنامه ٔمنیری ). یاری و نصرت و حمایت و دستگیری . (ناظم الاطباء). معاضدت . مساعدت . کمک . عون . مظاهرت : وجود تو تا دستیاری ندادنشد صنعت آفرینش تمام . <p class=
دشتیاریلغتنامه دهخدادشتیاری . [ دَش ْت ْ ] (اِخ ) از طوایف ناحیه ٔ مکران و مرکب از 3000 خانوار است . رئیس طایفه در چاه بهار اقامت دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100).
دشتیاریلغتنامه دهخدادشتیاری . [ دَش ْت ْ ] (اِخ ) یکی از بخشهای چهارگانه ٔ شهرستان چاه بهار است که در مشرق شهرستان چاه بهار واقع و مشخصات آن بدین شرح است : حدود، از طرف شمال به بخش راسک از شهرستان ایرانشهر و قصر قند، ازطرف مشرق به مرز پاکستان ، از طرف جنوب به دریای عمان ، از طرف مغرب به بخش حومه